روایتی از حال و هوای صاحب الغدیر در حرم امیرالمومنین(ع)
آیتالله شیخ عبدالحسین امینی معروف به علامه امینی صاحب اثر مشهور الغدیر در ۱۲ تیر ماه ۱۳۴۹ دار فانی را وداع گفت.
مراوادت علامه امینی با امام خمینی حاکی از حمایت بیشائبه و گسترده آن فقیه وارسته از نهضت اسلامی است. حجتالاسلام محمدحسن رحیمیان از شاگردان امام خمینی و مبارزان انقلابی در کتاب خاطرات خود با عنوان «حدیث رویش» که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده در این رابطه میگوید: منزل و کتابخانهی بزرگ علامه امینی در نجف نزدیک خانهی حضرت امام به طرف مسجد شیخ انصاری بود. کتابخانهی ایشان با نام «مکتبة الامام امیرالمومنین (ع)» از بزرگترین و معتبرترین کتابخانههای عمومی حوزه علمیه نجف بود و حقیر بسیاری اوقات، مطالعاتم را در آنجا انجام میدادم.
احساس اینجانب این بود که رابطهی خاصی بین امام و علامه امینی وجود دارد، اما این رابطه زیاد محسوس و آشکار نبود. یک بار که متوجه حرکت امام (ره) برای رفتن به منزل علامهی امینی شدیم و با علاقه تا در خانهی ایشان همراه امام (ره) رفتیم، امام (ره) با ورود به خانه علامه امینی در را از پشت سرشان بستند!
علامه امینی قبل از تبعید امام (ره) به نجف، در قم نیز با امام (ره) ارتباط داشتند. آقای جعفری گیلانی برایم نقل کرد که در اوایل سال ۱۳۴۲ با مرحوم شهید حیدری در منزل امام(ره) واقع در یخچال قاضی شاهد جلسهای بودهاند که علامه امینی به همراه مرحوم شیخ عباسعلی اسلامی و چند نفر دیگر از علما و وعاظ تهران در محضر امام (ره) بودند. در این جلسه بعد از صحبتهای آقای اسلامی، حضرت امام بر ضرورت تشکیل جلسات علما، عدم تعهد به ساواک، تکیه روی حادثهی فیضیه، حفظ وحدت و... تأکید کردند و فرمودند: «در روز عاشورا هم، خودم با مردم صحبت خواهم کرد و...» دربارهی تعهد به ساواک برای صحبت نکردن دربارهی شاه و آمریکا و این که اسلام در خطر است، فرمودند: «هر کس این تعهد را به ساواک بدهد، از ما نیست.»
آقای اسلامی به علامه امینی که با همه وجود به سخنان امام گوش سپرده بود، گفت: «شما هم مطلبی بفرمایید.» علامهی امینی فرمود: «جایی که فرماندهی کل قوا باشد، به سربازان و پاسبان های سر چهار راه، نوبت نمیرسد.»
روایت گوشه نشینیهای علامه امینی در حرم نجف
حضرت امام فرمودند: «شما زبان اسلام و مدافع ولایت هستید، بفرمائید:» علامه امینی با توجه به خواست امام مشغول صحبت شد و ضمن بیان مطلبی گفت: «آیت عظمای ما ایشان۔ امام - هستند... آن وقتی که کندی در ملاقات با شاه گفت: امیدوارم اقلیتهای مذهبی را در آنجا منظورش بهائیت بود- به رسمیت بشناسید و در روزنامه چاپ شد، چرا آیتالله بروجردی توی دهن این مردک نزد؟!»
علامهی امینی را برای اولین بار در زمان کودکی ام در روز جمعه ۱۵ صفر ۱۳۷۶ قمری۔ ۱۳۳۶ شمسی که در اثنای سفرشان به اصفهان، به دعوت پدرم به دستگرد آمدند، زیارت کردم؛ اما بهترین خاطراتم از زیارت ایشان در ساعاتی بود که به حرم حضرت امیر (علیه السلام) مشرف میشدند. علامهی امینی در ازدحام جمعیت زوار، پشت سر حضرت علی (علیه السلام) رو به قبله مینشست و میگریست. گاهی مدتها در انتظار میایستادم تا کنار او جایی برای نشستن، خالی شود و بعد زانو به زانوی او مینشستم، تا شاید سخن درد آلود این شیفتهی علی را بشنوم؛ اما هر چه بیشتر به زمزمهی آتشین او گوش سپردم، کمتر سخنی، شنیدم. احساس میکردم او در میان جمع بود و در عالم تنهایی خود، چشم دل به تنهایی تنهاترین مظلوم عالم دوخته بود و بر مظلومیت بینظیر او های های میگریست. آنچه با گوش میشنیدم صدای گریه او بود و آنچه با چشم میدیدم قطرات اشکی بود که پیوسته از زیر محاسن او بر دامانش میچکید!