تنگه چهارزبر را با تقدیم ۱۴۰ شهید روی لشکر نفاق بستیم
به گزارش خبرگزاری رسا، لشکر انصارالحسین (ع) همدان نقش مهمی در عملیات مرصاد ایفا کرد و رزمندگان لشکر، اولین نیروهایی بودند که مقابل نفوذ منافقین ایستادند و اجازه پیشروی به آنها ندادند. ایستادگی و مقاومت نیروهای همدانی، سد محکمی مقابل منافقین شد و راه را بر آنها بست. همین مقاومت سبب شد تا نیروهای لشکرهای دیگر برسند و منطقه را پاکسازی کنند. لشکر انصارالحسین (ع) همدان به واسطه همین ایستادگی شهدای زیادی را هم در راه عملیات مرصاد داد. بنا بر آمار، ۱۴۰ رزمنده همدانی در جریان عملیات مرصاد به شهادت رسیدند. رزمنده جانباز مصطفی عبدالعلیزاده، از نیروهای این لشکر، روایتهایی گرم و خودمانی از مقاومت و شهادت رزمندگان دارد که در ادامه میخوانید.
مقاومت اولیه
با پذیرش قطعنامه ۵۹۸ رزمندگان در حال عقبنشینی از جبههها بودند که مسعود رجوی تمام نیروهایش را حتی کسانی که در کشورهای غربی بودند و تا به حال اسلحه به دست نگرفته بودند به سمت پادگان اشرف گسیل کرد و مشغول دادن آموزشهای نظامی شد.
صدام و حامیانش نیز امکانات و تجهیزات خوبی در اختیارش قرار داده بودند. مثلاً از بیسیمهای قدرتمندی استفاده میکردند که ما در جبهههایمان نداشتیم. یا تویوتاهای نسل جدید که دو باک بنزین داشت را به منافقین داده و از لحاظ تسلیحاتی نیز آماده و تجهیز شده بودند.
آنها با این خیال خام که پس از ورود به کشور مردم به آنها میپیوندند عملیات شان را شروع کردند. قبل از ورودشان از مرزها نیز ارتش بعث منطقه را بمباران کرد و پشتیبانی هوایی خوبی از منافقین انجام داد. آنها بدون دردسر از سرپل ذهاب تا کرند غرب حرکت کردند و در بین راه جنایتهای زیادی نیز انجام دادند. در اسلامآباد پادگان الله اکبر را میگیرند و فرمانده پادگان را اعدام میکنند. در بیمارستان اسلام آباد نیز دست به جنایت میزنند و خیلی از مجروحان را به شهادت میرسانند.
منافقین در ساعات اولیه عملیات خوشحال و سرمست از پیروزی بودند. هر چه بیشتر نفوذ میکردند دست به پاکسازی شهرها میزدند. ۲۰ کیلومتر پس از اسلامآباد، گردنه حسنآباد قرار دارد و بعد از گردنه، دشتی وسیع و بعد از دشت گردنه چارزبر است.
منافقین وقتی وارد گردنه حسنآباد میشوند تعدادی از نیروهای لشکر ۹ بدر و انصارالحسین (ع) مقابلشان میایستند و پس از این درگیری به چارزبر میرسند. پادگان شهید شهبازی در سمت چپ زبرها قرار دارد و در این منطقه دیگر نیروهای لشکر انصار حضور داشتند و سریع متوجه حمله منافقین میشوند. شهید حاج میرزا سلگی، راوی کتاب «آب هرگز نمیمیرد» مسئول ستاد بود و همه نیروها را به خط کرد و خاکریز کوچکی در چهارزبر زد.
فرشتگان خداوند
پس از زدن خاکریز، مقاومت اصلی توسط بچههای لشکر انصارالحسین (ع) شروع میشود. رفته رفته خبر به عقبه میرسد. شهید صیاد شیرازی سریع با هلیکوپتر شناساییها را انجام میدهد و در جمع رزمندگان میگوید فرشتگانی از طرف خداوند مأمور شده و جلوی منافقین را در چهارزبر گرفتهاند که بعداً اشاره میکند منظورش از فرشتهها بچههای همدان هستند. بعد از این صحبتها، شهید صیاد تیم هواییاش را سرو سامان داده و شروع به انهدم ادوات منافقین میکند.
منافقین سرمست از پیروزی در جاده ستونکشی میکردند و همین ستونکشی باعث تار و مار شدنشان میشود. بچههای ۹ بدر هم از پشت سر جلویشان را میگیرند و شیرازه منافقین پاشیده میشود. در این وضعیت نیروی لشکرهای دیگر هم میرسند و شروع به پاکسازی منطقه میکنند. بچهها چند عملیات میکنند و منافقین را به عقب میفرستند. لشکر انصار در جلوگیری اولیه از نفوذ منافقین، زدن خاکریز، مقاومت جانانه و عملیاتهای بعدی نقش مهمی ایفا کرد. شهید بهرام مبارکی یکی از فرماندهان گردانهای خوب لشکر انصار نیز در جریان همین عملیات به شهادت رسید.
رفاقت تا پای جان
مرصاد اتفاق عجیبی بین یکسری آدمهایی بود که دلشان میخواست از قافله عقب نمانند. تقریباً یکی دو هفتهای قبل از پذیرش قطعنامه که نیروها در حال عقبنشینی از منطقه ماووت بودند توپ در گردان غواصی میخورد و باعث شهادت چند نفر از رزمندگان میشود. حمیدرضا وثوقی، مجتبی صاحبزمانی، بشیری و چند نفر دیگر به شهادت میرسند. آن زمان بین نیروها رسم بود وقتی دوستان شهیدشان را دفن میکردند، آنها در شب اول قبرشان بالای مزار شهدا به باغ بهشت میرفتند و تا نماز صبح کنار رفقایشان میماندند.
رفیقی به نام مرتضی محمودیان داشتیم که همسن و سال خودمان بود و ۱۹، ۲۰ سال سن داشت. رفیقش مجتبی صاحب زمانی را آن شب دفن کرده بودند. او هم بالای سر دوستش آمده بود و بالای مزار او دراز کشیده و دستش را گردن خاک انداخته و خوابیده بود.
من بالا سرش رفتم و کلی حرف زدیم و آن شب خیلی گریه کرد. گفت دوست دارم همینجا دفن شوم و دیگر طاقت ندارم و با رفتن مجتبی چیزی برایم نمانده است. هنوز قطعنامه پذیرفته نشده بود. ما بلند شدیم و آمدیم و کمتر از دو هفته بعد عملیات مرصاد شروع شد و مرتضی محمودیان در این عملیات به شهادت رسید و درست همانجایی که اشاره کرده بود بالای سر مجتبی که دراز کشیده بود مرتضی را دفن کردند. مرتضی فوقالعاده پسر آرام، با معرفت و از آن شخصیتهای بامرام و دوستداشتنی بود. شهید حمیدرضا یوسفی نیز یکی دیگر از نیروهای لشکر و از بچههای تویسرکان بود که سن خیلی کمی داشت و در همین عملیات به شهادت رسید.
عمو هادی
شهید هادی فضلی چشم راست شهید علی چیتسازیان بود که با رفتن فرماندهاش بیش از قبل احساس تنهایی میکرد. نیروها عمو هادی صدایش میزدند بیهیچ نام و عنوان دیگر. در کارها خیلی جدی بود. عمو هادی یک دختر به نام زینب داشت و عاشقانه مهر دخترش در دلش موج میزد. حس خاص پدرانهای به دخترش داشت که سبب میشد هر زمان که با همرزمانش حرف میزد از دخترش برای نیروها بگوید. با عشق زیادی از فرزندش سخن میگفت و مشخص بود تمام وجودش مهر و محبت نسبت به دخترش است. عمو هادی با وجود این عشق وصفنشدنی در وجودش نسبت به دخترش، در عملیات مرصاد با تمام وجود حاضر شد و در هفتم مرداد ماه در ۲۶ سالگی ردای سرخ شهادت را به تن کرد و آسمانی شد.
فرمانده سرباز
شهید علیرضا مطلوب از سال ۱۳۶۶ در اطلاعات عملیات لشکر حضور داشت و از نیروهای خوب شهید چیتسازیان بود. مسئولیت تیم مسئول تیم گشت و شناسایی اطلاعات- عملیات را برعهده داشت و به میرزا معروف بود. در اطلاعات عملیات رسم بر این است که نیروهای کارکشته و باتجربه را مسئول کنند و هر کسی نمیتوانست این مسئولیت را برعهده بگیرد.
جالب اینجاست که ما پس از شهادت علیرضا فهمیدیم او سرباز بوده و با این وجود، چنین مسئولیت مهم و بزرگی را به او واگذار کرده بودند. همرزمان شهید خاطرهای از او دارند و میگویند که علیرضا پس از پذیرش قطعنامه گریه میکرده و میگفته دیگر راه شهادت بسته شده است. حالت مغمومی داشته و پیش دوستانش از این موضوع گلایه میکرده. میرزا قد و قامت بلندی داشت و بسیار شجاع بود.
در لحظات اولیه عملیات مرصاد شهید مطلوب بالای گردنه حسن آباد میرسد و میگوید اینجا میایستم تا ببینم چه خبر است. تا این را میگوید و بالاتر میرود منافقین روی سر نیروها آتش میریزند و رزمندگان مجبور میشوند کمی عقبنشینی کنند، اما وقتی دوباره به منطقه برمیگردند اثری از علیرضا پیدا نمیکنند.
وقتی عملیات تمام میشود و بچهها دنبال شهدا میگشتند پیکر شهید مطلوب را بالای گردنه حسن آباد پیدا میکنند و میبینند منافقین دو خشاب کلاش در بدن میرزا خالی کردهاند. مثل اینکه شهید آنجا مقاومت زیادی کرده و منافقین هم در تلافی دو خشاب کلاش در بدنش خالی کرده بودند.
رفاقتهای ۲ برادر
رمضان و ناصر سرابی دو برادری بودند که در عملیات مرصاد به شهادت میرسند. رمضان متولد ۱۳۴۶ و ناصر ۱۳۴۷ بود. ناصر جثه بزرگتری از برادرش داشت. برادر بزرگشان نیز قبلاً جانباز شده و با وجود جانبازیاش دوباره در عملیات مرصاد شرکت میکند.
این دو برادر در جبهه همیشه با هم بودند و رفاقت خاصی با هم داشتند و بسیار به هم وابسته بودند. بارها کنار یکدیگر در عملیاتهای مختلف شرکت کرده و در جزیره مجنون هر دو مجروح شده بودند. در عملیاتی به بزرگی و مشکلی کربلای ۵ با همدیگر جنگیدند و در عملیات مرصاد نیز با هم حضور داشتند. بالای زبر دوم که مشرف به منطقه حسنآباد است، رمضان پشت تیربار میایستد و با تیربار جلوی منافقین را میگیرد. کمک تیربارچی نیز امیررضا نوروزی بود. وقتی منافقین میبینند اینجا مقاومت زیادی انجام میشود، منطقه را دور میزنند و از پشت سر با خمپاره یا آرپیجی رمضان را مورد هدف قرار میدهند و به شهادت میرسانند.
امیررضا نوروزی نیز مجروح میشود و نیروها او را عقب میآورند ولی او به دلیل شدت جراحاتش به شهادت میرسد. رزمندگان پیکر رمضان سرابی را کمی عقب میآورند ولی در منطقه میماند. خبر شهادت رمضان هنوز به ناصر نرسیده بود. او در جای دیگری در حال بردن مهمات بود که به او میگویند رمضان شهید شده است. ناصر بیدرنگ به دنبال برادرش میرود ولی خبری از او پیدا نمیکند و دیگر از خودش هم خبری نمیشود.
عملیات مرصاد تمام میشود و نیروها مشغول تفحص در منطقهای که رمضان به شهادت رسیده بود میشوند. حال دیگر نه پیکر رمضان پیدا میشود و نه خبری از ناصر بود. در این روزها به خانواده سرابی بسیار سخت میگذرد و دنبال خبری از ناصر هستند. گویا تیمی هم درست میکنند که تا تبریز هم میرود و تمام بیمارستانها را میگردد ولی خبری یافت نمیشود. یک ماه بعد از عملیات مرصاد، پدر شهیدان سرابی با روحیه خیلی بالایی به منطقه میرود و همراه دو رزمندهای که در عملیات مرصاد در منطقه بودهاند دنبال پیکر پسرانش میگردد. وقتی به منطقه میرسند یک پا پیدا میکنند که به رمضان تعلق داشت، ولی باز هم خبری از ناصر نمیشود. بالاخره پس از هشت سال در تبادلی که بین ایران و عراق صورت میگیرد پیکر ناصر هم پیدا میشود. خانواده از روی جوراب و پلاک پیکر ناصر را شناسایی میکنند. گویا منافقین او را به عنوان اسیر به عقب میبرند و به شهادت میرسانند.