به کمال برسیم!
به گزارش خبرنگار سرویس سیاسی خبرگزاری رسا، در روزنوشتهای پدربزرگم مرحوم حاج شیخ محمد عبداللهی از مرحوم آیت الله احمدی میانجی خاطرهای از مرحوم آیت الله رضا صدر نقل شده است. مضمون و خلاصه آن خاطره این است که مرحوم آیت الله ابوالحسن اصفهانی در خلوت از خطیبی که در نجف مطلب خلافی را به مراجع نسبت داده بود گله میکند و میفرماید: «او نه به من که به اسلام، توهین کرده است». گویا آن فرد در منبر گفته بود: «ای مردم از تقلید راحت شدید چون عربها که سواد ندارند و عجمها هم دین ندارند»! حاج آقا رضا صدر هم پیشنهاد میدهد آسید ابوالحسن اصفهانی که مرجع تقلید وقت بوده آن خطیب را تحریم کنند. در نهایت آن فرد توبه میکند و قضیه ختم میشود.
حکایت امروز حوزه علمیه قم هم بیشباهت به آن روز حوزه نجف نیست. شذوذاتی که اخیرا جناب سید کمال حیدری مطرح ساخته و اتهامی را به قاطبه مراجع تقلید شیعه نسبت داده، اولین نبوده و آخرین نیز نخواهد بود.
اکنون سخن بر سر آن نیست که چرا کسی چنین گفته، سخن این جا است که چگونه با این پدیدههای شگفت باید برخورد کرد؛ چه این که تیغ نقد اگر تند باشد بر کالبد مینشیند و اگر کند باشد، هرس نمیکند.
گاهی فردی همچون دباغ (سروش) بیرون از حوزه، از کمدانشی و آویختگی از آثار بزرگان در حالی که از حل مشکلات علمی بازمانده سخنی میگوید که حرجی بر وی نیست و تجربه نشان داده پاسخ علمی یا نقضی هم دردی دوا نمیکند چون ضایعه در جای دیگری است. گاهی هم در درون حوزه شخصیتی حوزوی سخنی میگوید که جدا از نقد و پاسخ باید کیان حوزه را نیز در نظر گرفت.
به دیگر سخن، نفس پرسش و پاسخ در حوزه باید روشی عالمانه داشته باشد تا نه به ناروا متهم شود و نه به ناسزا بیانجامد.
به نظر نگارنده، فارغ از هیاهوها و جنجالهای رسانهای و موش دوانی های نامحرمان و ماهی گیری دشمنان، آنچه که نخواسته ایم به آن تن بدهیم، آداب نظریه پردازی و آداب نقد است.
در گذشته نیز البته بسیاری علما بودهاند که هم در اظهارنظر علمی و هم نقد آن در تخاطب با معاصران و سلف، تقوای علمی و اخلاقی را رعایت میکردند و بودهاند کسانی که چنین نبودهاند.
اکنون نیز بیآنکه بخواهیم کسی یا کسانی را متهم کنیم یا سوءظن و قضاوت خطا داشته باشیم، باید راه چاره بجوییم که چگونه باید در عرصه علمی سخن بگوییم که صواب باشد.
در این چند دهه بسیار بودهاند افرادی که خواستهاند سخن دیگری بگویند و به قول معروف، خلاف جهت شنا کنند اما مدتی جنجال و دعوا شده و معمولا به سرانجام مقبولی نرسیده است.
مثلا پیش از انقلاب وقتی علما به مسئله اعطای حق رای به زنان، اعتراض کردند یک شخصیت روحانی برخلاف دیگران به دفاع از این حق پرداخت و استدلالهای خود را هم مطرح کرد. یا در جریان کتاب شهید جاوید و تقریظ آن، جنجالی به پا شد و از این دست مثالها پس از انقلاب نیز ادامه یافت به ویژه آنکه گاهی رجال سیاسی نیز در القای مطالب شاذ، دست به فتوا شدند! دعوای اقتصاد اسلامی و یا حتی فیزیک و شیمی اسلامی یا طب سنتی هم که این روزها داغ شده را باید به این فهرست افزود.
نبودِ یک دستورالعمل و شیوهنامه نظریهپردازی و نقد نظریه، همان کمبودی است که ما را به بداخلاقیها و شبههافکنیها انداخته است. از سوی دیگر سنجهای هم وجود ندارد که روشن شود چه کسی از حد خود تجاوز کرده و چه کسی در مسیر پیشرفت علم و دانشافزایی گام برداشته است. همچنین چه کسی دلسوزانه و عالمانه نقد میکند و چه کسی دنبال شیطنتهای تفرقه افکنانه و جنجالهای رسانهای است.
همه اینها در حالی است که برگزاری کرسیهای آزاداندیشی و نظریهپردازی از مطالبات مقام معظم رهبری بوده ولی آن گونه که باید به یک رویه درست، اصولی و فراگیر تبدیل نشده است.
عناصر مهم در این شیوهنامه را میتوان در قالب یک پیشنهاد مطرح ساخت؛ شاید تلنگری باشد که دست اندرکاران و اندیشمندان به فکر اصلاح یا درانداختن طرحی نو باشند:
یکم؛ خاستگاه مباحث در حوزه علمیه باید روشن باشد. گاهی در کشاکش دعواهای سیاسی، سخنانی میشنویم که چندان سنخیتی با علوم حوزوی ندارد. این که یک شخصیت معمم و حوزوی از خاستگاه غرب یا متأثر از حوادث روز چیزی را با ادبیات حوزوی بیان کند، دور از مرام و مروّت علمی است. نیکو است چنین افرادی تکلیف خود را روشن کنند تا معلوم شود شاگرد کدام مکتب هستند.
دوم؛ در طرح مباحث جدید باید مبانی مورد اعتماد را مشخص کرد. برای نمونه اگر کسی به هر دلیلی به حکمت و فلسفه و منطق و دیگر علوم عقلی یا حتی علوم تجربی معتقد و پایبند نیست نباید چنان سخن بگوید که انگار خود بر منبر شرع نشسته و دیگران از دین خارج شدهاند! این دسته از افراد باید دائم متذکر شوند که چون از ریشه با این علوم، سازگاری ندارند از دیدگاه خود به مطلبی رسیدهاند نه آنکه لزوما شرع مقدس چنان است که آنها ادعا میکنند.
سوم؛ طرح پرسش باید عالمانه باشد نه شعارگونه یا از سبیل استهزاء. گاه دیده میشود افرادی چنان در مقام اعتراض و نقد، باصدای بلند در حال طرح پرسش و استیضاح هستند و جواب میطلبند که گویا همه موظفند به عجز خود در پاسخگویی اعتراف کنند! اتفاقا وقتی مطالب این افراد را با دقت میخوانیم متوجه میشویم از «شگرد سؤال غلط» استفاده کردهاند! مثلا وقتی کسی با غرور و تکبر میپرسد «نظر حوزههای علمیه در باره کرونا چیست؟» در واقع یک پرسش انحرافی را مطرح میکند. تو گویی حوزه علمیه، مرکز بهداشت جهانی است!
چهارم؛ آن کس که اظهار نظر جدیدی مطرح میکند نباید احساس نزول وحی بکند! هر حرف علمی حتی اگر جدید و نوگرایانه و کامل باشد، احتمال دارد ناقص و نپخته باشد. هر نظریهای چه در زمان پردازش و چه در زمان طرح و بحث، احتمال داد که که از ریشه خطا باشد چه رسد به آن که در شاخ و برگ ها به خطا رفته باشد.
پنجم؛ در طرح هر گونه نظریه و بحث علمی، به عنصر زمان و مکان باید توجه داشت. چه بسا استدلالات یک نظریه بسیار محکم و قوی باشد اما مصلحت جامعه یا اسلام، چیز دیگری باشد. فرض کنید در ایام اربعین و سوگواری اباعبدالله یک نفر دنبال اثبات این باشد که واقعه اربعین در همان سال بوده یا سال بعد! چنانکه طرح مباحث اختلافی میان اهل سنت و شیعه در آستانه هفته وحدت، بدسلیقگی است.
ششم؛ در طرح و بسط نظریهها باید به جوانب و اقتضائات و پیامدهای آن نیز توجه داشت. گاه دیده میشود یک فقیه یا اندیشمند در موضوع خاص به دقت وارد شده و همه ابعاد یک مسئله را کنکاش کرده اما به فراتر از مسئله نیاندیشیده است. این در حالی است که مسائل علمی از آن جا که در بستر اجتماع و انسانی طرح و اجرا میشوند و در همتنیده هستند باید به جنبههای دیگر موضوع و اثرپذیری واثرگذاری آن نیز توجه کرد. نمیشود یک پدیده را تنها از جنبه اخلاقی یا سیاسی یا فقهی ملاحظه کرد و از دیگر جنبهها غافل بود. مثلا اگر قرار است درباره فرزندپذیری یا فرزندآوری با لقاح پزشکی سخنی گفته یا فتوایی داده شود یا درباره یک فیلم، اظهار نظر شود باید به دهها مطلب پیرامونی آن نیز توجه کرد.
هفتم؛ برای سخن نو گفتن کافی نیست که یک جمله نو تولید کرد. لازم است در یک دستگاه فکری از موضوعشناسی تا صدور نظریه یک فرایند عالمانه طی شود. گاهی به نظر میرسد افراد، نظریهپردازی را با اظهارنظرهای روزنامهای و تیترهای مطبوعاتی اشتباه میگیرند. دلیل این نقص در آن جا است که نه خود فرد و نه ناقدان و نه مخاطبان، احساس نمیکنند که کارگاهی برای نقد و نظر وجود داشته باشد و صرفا سخنی به سوی افکار عمومی پرتاب میشود و هر کس خواست به آن توجه خواهد کرد!
هشتم؛ امروزه نمیتوان توقع داشت که مسئلهای علمی در حجره و پستو مطرح شود و کسی هم از آن باخبر نشود. به دیگر سخن نمیتوان ایراد گرفت که چرا شبهه افکنی میکنید و چرا یک مسئله علمی را در رسانهها مطرح میسازید. امروز رسانهها بستر و محمل نظریات علمی هستند. البته کاربست این ابزار به سواد رسانهای هم نیاز دارد. تبحر در یک رشته علمی حوزوی لزوما به معنای مهارت در رسانه نیست. بدین گونه است که طرح نپخته و نشسته نظریات علمی در رسانهها، به جای آن که باعث پویایی و حرکت و پیشرفت شود، آسیبهای رسانه را نصیب فرد و نظریهاش میکند.
نهم؛ سخن نو گفتن لزوما به معنای تخریب اصول و دهنکجی به گذشته نیست. سخن نو میتواند برپایه همان مبانی و اصول گذشته و صحیح باشد. کافی است مسائل جدید و نیازهای نوپدید را به اصول و محکمات عرضه کرد و پاسخ گرفت. پس همانگونه که نباید میراث علمی را نابود کرد نباید از سخن نو هراسید که شکوفهای است در قامت و بلندای درختی کهن و استوار.
دهم؛ در نقد یک نظریه باید توجه کرد که اصل پردازش نظریه و طرح سخن نو، امر مبارکی است و نباید به گونهای برخورد کرد که افراد را از گفته و نوشته خود پشیمان کرد و راه گسترش دانش را بست. حتی اگر یک نظریه از ریشه و پایه غلط باشد باید به تلاش علمی ارج نهاد و سرکوب نکرد.
یازدهم؛ نقد علمی هم برای خود آدابی دارد و با یادداشت مطبوعاتی یا برخوردهای تهاجمی تفاوت دارد. چه بسا طرح یک موضوع در جامعه، بازخوردهای متفاوت و متنوعی داشته باشد ولی در مقام علمی باید علمی نقد کرد و سخن گفت نه با احساسات و هیجانات.
دوازدهم؛ شخص و شخصیت نقاد در برخورد با مسئله بسیار مهم است. نباید هر کسی به خود اجازه دهد که وارد گود نقد شود و هرچه خواست بگوید. ادب نقد حکم میکند کسی که نقد میکند یا پاسخ میدهد، هم رتبه و هم شأن طرف مقابل باشد. این بداخلاقی را بسیار میبینیم که با پخش یک سخن یا نظر شاذ یا متفاوت، لشکری از افراد غیر متخصص یا دون پایه به پاسخگویی میپردازند و اخلاقیات را هم رعایت نمیکنند.
سیزدهم؛ برگزاری کرسی آزاداندیشی و کارگاه نقد و نظر باید به یک روال عادی و معمول در حوزه تبدیل شود. یعنی هر نظریهپردازی بداند که قرار است در چنان جمعی حاضر شود و به پرسش ناقدان پاسخ بگوید و ناقدان نیز بدانند نقد یک نظریه به همان اندازه، زحمت علمی میخواهد و دوره محکومیت و تکفیر گذشته است. البته این بدان معنا نیست که جامعه علمی و حوزوی در باره افراد هتاک یا مرتد، ساکت بنشیند.
چهاردهم؛ یک نکته دیگر این است که گاهی برخی نظریات در زمان معاصر چندان درست و متقن به چشم نمیآیند اما چه بسا با گذشت زمان و باز شدن حیطههای دیگر و پیشرفتهای علمی، همان نظریه مردود در جایگاه خود بنشیند و مقبول گردد. پس در طرح و نقد نظریه باید نیم نگاهی هم به آینده داشت.
در پایان امیدواریم با طرح چنین مباحثی، فتح بابی بشود و با گرم شدن کرسیهای آزاداندیشی، تحول و پیشرفت علمی حوزههای علمیه را شاهد باشیم و از رکود و رخوت به درآییم. انشاءالله! /998/ج
حجت الاسلام حامد عبدالهی؛ پژوهشگر حوزوی
درود