وقتی حماسه به «آخر خط» میرسد!
به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، در سینمای جهان معمول این است که ارتش دشمن دستخوش کمدی قرار میگیرد، اما استثنائاتی هم وجود دارد.
برای مثال فیلم «لیلی با من است» یک کمدی در ژانر دفاع مقدس است که به شکلی هنرمندانه و منطقی حماسه را در قالب داستان مردی که از جبهه میترسد، ولی از قضا در آن فضا قرار میگیرد به تصویر میکشد.
تلفیق حماسه و کمدی سخت است
سکانس پایانی فیلم «لیلی با من است» یکی از حماسیترین سکانسها در تاریخ ژانر دفاع مقدس و البته کمدی است.
تلفیق حماسه و طنز در این سکانس یک شاهکار سینمایی پدید آورده است. آنجا که رزمنده آذریزبان روی دوشش آرپیجی گذاشته و خیلی جدی (و نه با مسخرهبازی) از کاراکتر ترسو (پرستویی) میخواهد به او کمک کند؛ صحنهای که در قالب طنز ساخته شده، اما آنقدر حماسی از کار درآمده که اشک از چشمان هر تماشاگری درمیآورد و جالب اینکه این صحنه بار طنزش را از دست نداده و واکنشهای کاراکتر ترسو فضایی ایجاد کرده که خنده و گریه را توأمان رقم میزند.
این صحنه از فیلم «لیلی با من است» بیشک یکی از شاهکارهای تاریخ سینمای جنگ جهان است؛ فیلمی که حماسه را قربانی خنده گرفتن از تماشاگر نمیکند. در تمام طول فیلم حال و هوا و فضای معنوی جبهه و جنگ غلبه دارد و طنازیهای مردی که از جنگ میترسد مکمل این حال و هواست. تلفیق این دو فضا کار خیلی سخت و پیچیدهای است که به همت یک فیلمنامه دقیق و حساب شده و البته یک کارگردانی هوشمندانه به بار نشسته است.
بعدها مسعود دهنمکی احتمالاً به تقلید از فیلم «لیلی با من است» سعی کرد در فیلم «اخراجیها» به همین فضا نزدیک شود که موفق نبود، برای مثال صحنهای که چالهمیدانیها عقب اتوبوس نشستهاند و آواز میخوانند کاملاً در تضاد با رزمندههایی است که مهمترین واکنش یا اکتشان این است که به پشت سر برگشتهاند و منفعلانه زل زدهاند به عقب. گویی فضای نشاط در جبهه صرفاً با حضور بچهلاتهای تهرانی رونق داشته است. این گزاره ناخودآگاه در ذهن تماشاگر تداعی میشود.
اشاره به فیلم اخراجیها برای انکار قصهای که میگوید جبهه ظرفیت متحول کردن آدمها را داشته نیست بلکه به چالش کشیدن ساختار و ظرفی است که این موضوع در آن ریخته شده است. جبهه خیلی از آدمها را متحول میکرد، اما اگر این گزاره را در قالب درست ارائه ندهیم، میتواند این سوءبرداشت را ایجاد کند که مثلاً آدمهایی با شخصیت و منش سطحی از میان اقشار مختلف جذب جبهه میشدند و این حتماً نقض غرض است.
وقتی قرار است فقط سرگرم کنیم
حالا سریال «آخر خط» با انگیزه ادای دین به مدافعان حرم در سوریه ساخته شده و این شبها از شبکه سوم سیما پخش میشود. دو شخصیت نسبتاً ابله با ملیت ایرانی دست بر قضا پایشان به جبهه سوریه باز میشود و لابد قرار است مانند فیلم اخراجیها در سکانس پایانی منقلب و متحول شده و حماسه بیافرینند.
این سؤال خوبی است که اساساً به چه انگیزهای قرار است ما درباره موضوعی، چون مدافعان حرم فیلم یا سریال بسازیم؟ آیا هدف این نیست که بخشی از حماسهآفرینی مردان مقاومت را به تصویر بکشیم؟ این موضوع به جز با شخصیتپردازی دقیق از چنین مردانی میسر خواهد شد؟
آیا قرار است مانند سری پنجم سریال «پایتخت» صرفاً به تماشاگر بفهمانیم که داعش چه پدیده کریه و خشنی است؟ خب این را که تقریباً همه میدانند و ویدئوی بخشی از جنایات این گروه در فضای مجازی منتشر شده و آوازه بیرحمی و کشت و کشتار این گروه را تقریباً همه میدانند، اما وقتی قرار است کار فرهنگی کنیم و برای کارمان هزینه میکنیم، باید مخاطب را چند گام جلوتر ببریم، مثلاً هدف ما این باشد که مخاطب بداند داعش گروهی دستساز کشورهای غربی است چراکه هنوز بخش قابل توجهی از مردم جهان و ایران فکر میکنند داعش یک گروه با قرائت خشن از اسلام است، اما اینکه یک سریال بتواند این آگاهی را جا بیندازد که داعش اتفاقاً از دل تمدن غرب به جان منطقه افتاده است و ربطی به اسلام ندارد میتواند یک هدفگذاری دقیق و درست برای ساخت یک سریال باشد و عوامل ساخت چنین سریالی میتوانند مدعی باشند که ما فقط مخاطب را سرگرم نکردیم بلکه درک او را از یک موضوع ارتقا دادیم.
جای خالی بلاهت داعشیها
یک طنز خوب درباره موضوع جنگ در منطقه میتواند درباره یک گردان یا لشکر از داعش باشد؛ اینکه امریکاییها چگونه و تحت چه مکانیسمی از سراسر جهان اراذل و اوباش را جمع میکنند و تحت نام داعش و حکومت اسلامی به جان منطقه میاندازند.
دو تا از این منگولهای داعشی میتواند بهترین سوژه برای یک سریال طنز باشد، اما معلوم نیست این فکر که ملیت این دو تا علاف و بیکاره ایرانی باشد، چگونه به ذهن طراحان سریال «آخر خط» خطور کرده است، البته این را انکار نمیتوان کرد که کمدی با رعایت ریزهکاریهای هنری میتواند در قالب هر فضایی کار کند.
بخشی از فیلم «فارست گمپ» به عنوان اثری ماندگار در تاریخ سینمای جهان و امریکا درباره کاراکتری خلوضع است که در جنگ ویتنام حضور دارد، اما فیلمساز این کاراکتر منگول را به یکی از دوستداشتنیترین شخصیتهای تاریخ سینما تبدیل میکند؛ فیلمی که در نوع خود یکی از وطنپرستانهترین آثار امریکایی هم است و اساساً در پاسداشت امریکا ساخته شده است. صحنه جنگی این فیلم اگر چه بار کمیک بالایی دارد، اما مشحون از حماسه است؛ حماسهای که نگاه کارگردان امریکایی آن را خلق کرده و احتمالاً نسبتی با واقعیت ندارد.
وقتی قرار باشد شما فیلم خودت را بسازی و موضوعی مثل مدافعان حرم را هم به حاشیه فیلمت اضافه کنی، نتیجهاش میشود سریال «آخر خط» که ماجرای یک قسمت از آن فیسبیلالله به فرار کردن و طفره رفتن داماد خانواده از آزمایش دیانای به خاطر ترس از آمپول زدن اختصاص پیدا میکند.
علی مسعودی نشان داده که در خلق موقعیتهای کمیک خلاقانه عمل میکند، اما وقتی قرار باشد موضوع مدافعان حرم به سریال الصاق شود، نتیجه در بهترین حالت میشود سرگرم کردن درصدی از مخاطبان سیما./د101/ف