۱۱ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۳:۰۱
کد خبر: ۶۵۴۱۴۶

رزمنده‌ای که چمدان پر از دلار و زندگی در خارج را قبول نکرد

رزمنده‌ای که چمدان پر از دلار و زندگی در خارج را قبول نکرد
در پاکستان وقتی مامور سفارت عراق با چمدان پر از دلار، وعده زندگی در هر کشوری را به غلامعلی شیرازی می‌دهد، او پاسخ منفی ‌می‌دهد و آن مامور سرشکسته و مأیوس برمی‌گردد.

کتاب «باز نخچیر» خاطرات سرهنگ خلبان غلامعلی شیرازی روایتی صادقانه از حضور مصمم و بی‌ادعای یک خلبان رزمنده در عرصه دفاع مقدس و سال‌های ایستادگی و نبرد مقابل دشمنان و تجاوزگران به آسمان و خاک ایران اسلامی است.

خلبان شیرازی حافظه‌ای دقیق و دقتی مثال‌زدنی برای بازگویی خاطرات دوره‌های مختلف زندگی خود از کودکی تا سال‌های رزم و ایثارگری دارد. این خاطرات با تنظیم و تدوین موسی غیور وارد بازار نشر شده است.

 

شکل گیری «باز نخچیر»

* ابتدا به حضور شما در جبهه بپردازیم از زمان ورود به میدان جنگ بگویید.

بنده متولد ۱۳۴۹، دانش آموخته رشته تغذیه در مقطع کارشناسی و ادبیات فارسی در مقطع کارشناسی ارشد هستم. در دانشگاه علوم پزشکی تبریز کار می‌کنم. حدود ۱۲ ماه به صورت داوطلبانه و بسیجی در جبهه حضور داشتم و بلافاصله بعد از پایان جنگ در سال ۱۳۶۷ با تعدادی از دوستان دیگر در تبریز شروع به فعالیت در حوزه تاریخ و ادبیات جنگ تحمیلی و انقلاب اسلامی کردم و تاکنون کم و بیش در این حوزه فعال بودم.

* طرح نوشتن و تدوین «باز نخچیر» چگونه شکل گرفت؟

سال ۱۳۷۴ زمانی که دانشجوی تغذیه در دانشگاه علوم پزشکی تبریز بودم. خاطرات کوتاهی از استادان و دانشجویان رزمنده دانشگاه‌های تبریز و علوم پزشکی جمع‌آوری و تدوین کردم که در کتابی با عنوان «توپ‌ها را برگردانید» توسط معاونت فرهنگی و دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی تبریز چاپ و منتشر شد. در این کتاب دو خاطره کوتاه از سردار مصطفی مولوی که آن روزها دانشجوی دانشگاه تبریز بود، چاپ شده است. یکی از این دو خاطره مربوط است به درگیری هوایی دو فروند هواپیمای جنگی در روز اول مهرماه ۱۳۵۹ که سردار مولوی و همرزمانش از داخل پادگان آموزشی خاصاوان (سیدالشهدا علیه السلام) شاهد آن بودند. طولی نمی‌کشد که یکی از هواپیماها ساقط می‌شود و خلبان آن با چتر در نزدیکی‌های پادگان فرود می‌آید. سردار مولوی بعد از کمی تعقیب و گریز خلبان عراقی را دستگیر می‌کند و طولی نمی‌کشد بالگردی از پایگاه دوم شکاری از راه می‌رسد و فرود می‌آید. خلبان ریزنقشی خود را با نام غلامعلی شیرازی معرفی می‌کند و می‌گوید هواپیمای عراقی را او ساقط کرده و می‌خواهد خلبان را با خود به پایگاه ببرد.

بچه‌­های پادگان خاصاوان، خلبان شیرازی را با خود به پادگان می‌برند و از او می‌خواهند بعد از نماز ظهر در مسجد پادگان سخنرانی کند. بعد از سخنرانی حاضران او را بالای دست بلند می‌کنند و شادی‌کنان در پادگان می‌چرخانند. کتاب «توپ‌ها را برگردانید» به دست سرهنگ شیرازی می‌رسد و مدتی بعد برای ملاقات با نویسنده آن راهی دانشگاه علوم پزشکی می‌شود.

من در سال ۱۳۷۷ سرگرم ضبط خاطرات دکتر فرج قلی‌زاده بودم که در یکی از قرارهای مصاحبه او به همراه یک نفر دیگر به محل کارم آمد و سرهنگ شیرازی را معرفی کرد. کمی با هم صحبت کردیم و من پیشنهاد دادم که سرهنگ شیرازی خاطرات خود را برای ضبط و تدوین بازگو کند. وی با علاقه این پیشنهاد را پذیرفت و طولی نکشید که کار مصاحبه آغاز شد.

ماموریتی در پاکستان و نپذیرفتن چمدان مملو از دلار

* به راوی کتاب بپردازیم و چگونه به «باز نخچیر» معروف شد؟

سرهنگ شیرازی یکی از قهرمانان جنگ تحمیلی است. او با این سابقه جنگی در کشور دیگری هم بود، بدون شک قهرمان بود. او خلبان هواپیمای شکاری است. شاگرد اول دوره خود در آمریکاست. در دومین روز جنگ، هواپیمای دشمن را در مقابل چشمان شهر در آسمان شکار کرده؛ در حالی که برای ماموریت دیگری غیر از آن عازم بود، در عملیات برون مرزی متعددی حضور داشته و در بعضی از این عملیات‌ها که احتمال بازگشت نزدیک به صفر بوده؛ در حالی که می‌توانسته شرکت نکند، شرکت کرده و از میان دندان و چنگال دیو مرگ ناباورانه سالم و سربلند بازگشته است.

در پاکستان وقتی مامور سفارت عراق با چمدان پر از دلار وعده زندگی در هر کشوری که بخواهد را به او می‌دهد او پاسخ منفی ‌می‌دهد و آن مامور سرشکسته و مأیوس برمی‌گردد.

من دنبال نامی برای کتاب خاطرات او بودم که باری از این حماسه را بر دوش بکشد در نهایت به «باز نخچیر» رسیدم. یکی از معانی «نخچیر»، شکارگاه است. من سراغ باز این شکارگاه رفتم و البته شکارچیان زیادی هم در این نخچیر حضور داشته و دارند.

* نقطه اوج داستان به عنوان مولف «باز نخچیر» کجاست؟

انتخاب بهترین فراز یا بهترین خاطره از کتابی که نویسنده کلمه به کلمه آن را مانند قالی گره زده و با گره به گره آن زندگی کرده،کار آسانی نیست. این انتخاب را خوانندگان آن شاید بهتر بتوانند انجام دهند. با این حال ماموریت کرکوک برای من هر بار که خوانده‌ام، تازگی داشته است.

مقوله پرواز همیشه برایم جذاب و هیجان انگیز است

* بهترین خاطره‌‌‌ای که از تالیف این کتاب دارید، چیست؟

من به عنوان مصاحبه‌گر و نویسنده در پروژه‌های تاریخی شفاهی این فرصت را دارم که با زیست سوژه‌هایم دوباره زندگی کنم، در ذهن و رفتار آن‌ها حضور یابم، رنج‌ها، غم‌ها، سختی‌ها و آسانی و شادی ‌آنها را دوباره حس و تجربه و در عین حال اتفاقات تاریخی را با آن‌ها مرور کنم. همه این‌ها حس خوبی به من می‌دهند و لحظه‌های خوشی را برایم رقم می‌زنند. علاوه بر آن مقوله پرواز همیشه برایم جذاب و هیجان انگیز است. به دلیل وجود پایگاه دوم شکاری در تبریز، صدای غرش هواپیماهای جنگی از صداهای ثابت اطراف من، به ویژه در کودکی و نوجوانی در سال‌های جنگ تحمیلی بوده است. بنابراین من یک کنجکاوی طولانی داشتم که چه اتفاقی در داخل یک پایگاه هوایی می‌افتد؟ خلبان‌ها چه آموزش‌هایی را می‌بینند؟ یک خلبان در پرواز چه حالاتی را تجربه می‌کند؟ کنش‌های ذهنی و رفتاری خلبان‌ها وقتی صدها کیلومتر وارد خاک دشمن می‌شوند، اهداف خود را بمباران می‌کنند و پدافند هوایی و هواپیماهای دشمن مواجه می‌شوند، چگونه است و... بنابراین یافتن پاسخ این سوال‌ها در این پروژه برایم لذت‌بخش و هیجان‌انگیز بود.

در بیان خاطره تاریخ نباید فدای مصحلت شود

* آیا این اثر، چون کتاب خاطرات نامیده می‌شود، می‌توان گفت همه موارد مستند است و مسئله‌ای به کتاب افزوده نشده؟

این کتاب، خاطرات سرهنگ غلامعلی شیرازی است. هر چه هست از زبان او نقل شده و من در مصاحبه نخستین و مصاحبه‌های حین تدوین، تنها تلاش کردم اگر ابهام و تناقضی بوده به دست خود سرهنگ رفع شود. البته در پاورقی‌های متعدد کتاب هم سعی کردم با اطلاعات تکمیلی از خود روای یا منابع متعدد کتبی و شفاهی دیگر غنای بیشتری به مطالب ببخشم. با این حال بسیار مراقب بودم چیزی از ذهن و ضمیر من به آن اضافه نشود و تلاش کردم مستندگویی را فدای خیال‌پردازی، داستان‌گویی و جذاب‌سازی نکنم. آنچه بنده نوشتم با تمام ضعف و قوت‌هایش از جنس تاریخ شفاهی است. حالا کسی خواست با استفاده از آن رمانی مستند یا فیلمنامه یا هر چیز دیگری بنویسد آن یک حرف دیگری است و راه برای او باز است. بنده معتقدم تاریخ در این مرحله نباید فدای چیزی یا مصلحتی دیگر شود.

دو چالش کتاب «باز نخچیر»/ برای آمریکایی‌ها جثه مهم نبود آنها متوجه سخت‌کوشی بودند

* در پایان به موضوع حق‌گرایی و حق‌محوری این رزمنده بپردازیم. در کتاب این مسئله بسیار بارز بیان می‌شود.

بیشتر داستان‌های زندگی سرهنگ شیرازی در این کتاب گرد محور دو چالش شکل می‌گیرد؛ یکی از این چالش‌ها ظاهرگرایی جامعه ما و دیگری حق محوری سرهنگ شیرازی در طول زندگی کاری خود است. سرهنگ شیرازی که جسم کوچک و ظریفی دارد، در هر رشته ورزشی که از کودکی و نوجوانی وارد شده سرآمد بوده، در رسته کاری خود، خلبانی، نیز شاگرد اول دوره خود در آمریکا بوده و باید از دست شاه جایزه می‌گرفت. او کارنامه درخشانی هم در جنگ تحمیلی دارد. اما همیشه در جامعه ایران موفقیت‌هایش تحت شعاع جثه‌اش قرار می‌گیرد. گاهی چیزی نمی‌ماند که تمام رشته‌هایش به خاطر این مسئله پنبه شود. برای من خیلی جالب بود که سرهنگ شیرازی حتی یک خاطره با موضوع جثه‌اش در آمریکا ندارد. کاملا معلوم است آمریکایی‌ها بدون اهمیت دادن به جثه او تنها متوجه سختکوشی و موفقیت‌های او بوده‌اند.

خصلت حق‌گرایی سرهنگ شیرازی نیز باعث می‌شود که او در هیچ دسته و باندی نگنجد.گاه در دفاع از افرادی که وظیفه دفاع از آنها را ندارد، دچار مشکلات عدیده می‌شود و گاهی حرف و رفتار حق گرایانه‌اش دوستانش را از او می‌رنجاند و مورد بی‌مهری آنها قرار می‌گیرد.

بخشی از کتاب

«هم زمان با پیام برج مراقبت، سه فروند از چهار فروند از روی باند بلند شدند. برج اعلام کرد: «شماره ۴ شما دیگر...» اما حرف او تمام نشده من هم بلند شدم.

ـ هواپیمای آکروجت، هواپیماهای دشمن پشت سرت هستند، گردش به چپ، دارند می‌زنند! صدای «سروان بربری» را در رادیو شناختم.

ـ بیا به کمکم. من با چهار بمب و باک مرکزی نمی‌توانم درگیر بشوم!

ـ من از ماموریت می‌آیم، بنزین ندارم، خودت باید درگیر شوی، نترس خدا کمکت می‌کند! برای درگیر شدن با هواپیمای دشمن، باید بمب‌هایم را جایی رها می‌کردم، اما روی شهر بودم. سروان بربری مدام داد می‌زد: «مراقب باش...به طرفت تیراندازی می‌کنند...سمت چپت هستند...سمت راست...!»

تنها راهی که داشتم، کشیدن آنها به خارج از شهر بود. همین کار را کردم. چیزی نگذشته بود که روی منطقه خاصابان در نزدیکی دریاچه ارومیه بودم. یکی از هواپیمای دشمن در سمت چپم بود؛ یک «سوخو ۷» غول پیکر. برای درگیر شدن، چاره‌ای جز دور زدن به طرف آن نبود. وقتی به طرفش چرخیدم، خلبان عراقی فکر کرد می‌خواهم بزنم به هواپیمای او، زود گردش به چپ کرد تا با من برخورد نکند. این بار او جلو بود و من پشت سرش. شروع کردم به تیراندازی. هواپیمای دشمن به یک باره منفجر شد و من وارد کوهی از آتش شدم.»

این کتاب را انتشارات سوره مهر منتشر کرده است./826/د101/ب1

منبع: فارس
ارسال نظرات