۱۱ فروردين ۱۳۹۹ - ۰۸:۳۷
کد خبر: ۶۴۶۰۲۲
معرفی رمان زایو (۱)؛

پیش بینی شیوع ویرویس ناشناخته در جهان در یک رمان

پیش بینی شیوع ویرویس ناشناخته در جهان در یک رمان
در رمان زایو از شناسایی ویروسی عجیب خبر داده شده که بیشتر کشورهای دنیا را آلوده کرده است و رسانه‌ها اعلام کرده‌اند که هیچ راهی هم برای ساختن ضدویروس نیست.

به گزارش خبرنگار سرویس کتاب و نشر خبرگزاری رسا، کتابستان معرفت کتاب «زایو» نوشته مصطفی رضایی کلورزی را منتشر کرده است.

ساختار کتاب:

این اثر که مصطفی رضایی کلورزی آن را نوشته است، رمانی در ژانر علمی تخیلی است که حوادث آن در سال ۱۴۲۰ هجری شمسی روایت می‌شود.

دورانی که در آن یک بیماری وحشتناک به نام «زی. اُ.» یا «زائو» سراسر دنیا را فراگرفته است و نیمی از جمعیت زمین به‌واسطه گسترش این بیماری مرده‌اند.

از جانب فلسطین گزارشی به ایران می‌رسد که در آن به وجود یک آزمایشگاه مشکوک در اعماق زمین، در منطقه‌ای در فلسطین اشاره می‌شود.

دکتر علی پارسا محقق و میکروب‌شناس ایرانی برای یافتن سرنخ‌هایی از زائو و نجات ساکنان زمین از دست این میکروب کشنده با یک گروه آموزش‌دیده برای رفتن به این آزمایشگاه آماده می‌شوند ولی در طول مسیر با اتفاقات عجیبی روبرو می‌شوند که باعث آشنایی آن‌ها با یک تیم حرفه‌ای بین‌المللی در حوزه شناسایی و مبارزه با بیماری‌های میکروبی می‌شود. دکتر پارسا با این تیم همراه می‌شود؛ تیمی که یکی از اعضای اصلی آن یک پژوهشگر سرشناس آمریکایی به نام بیل اسمیت است که علاقه زیادی به تفکر شیعه دارد. همراهی این تیم و آشنایی بیشتر دکتر پارسا و بیل اسمیت در این مسیر زمینه‌ساز اتفاقات جالبی در ادامه داستان می‌شود...

«زایو» داستانی پر افت و خیز دارد که با رویکردی آینده نگارانه چهره ایران در آینده‌ای نسبتاً دور را روایت می‌کند. داستانی که قهرمان اصلی آن یک دانشمند ایرانی است که با کمک و همفکری نخبگان سایر کشورهای جهان به مقابله با بزرگ‌ترین دشمن نسل بشر می‌رود.

برشی‌های جذاب از این کتاب:

پرده اول: مأموریت زی. اُ

دکتر پارسا شگفت‌زده گفت: می‌شه بیشتر توضیح بدین؟ چه کاری می‌تونم برای شما انجام بدم؟

معاون وزارت نور [یکی از وزارتخانه‌های خیالی جمهوری اسلامی ایران در سال ۱۴۲۰ شمسی] شروع به صحبت کرد: دو روز پیش گزارشی به‌صورت فوق محرمانه از وزارت مقاومت جمهوری اسلامی فلسطین به ما ارسال شد، مبنی بر اینکه با استفاده از اسکنرهای زیرزمینی، راه مشکوکی به یک آزمایشگاه در اعماق چند کیلومتری زمین کشف کردن. ما از اون‌ها خواستیم هیچ حرکتی نکنن. در این دو روز اطلاعاتی به دست آوردیم که از رئیس سازمان آما می‌خوام برای شرح بدن.

رئیس سازمان محرمانه آلودگی میکروبی و امنیتی تشکر کرد و از روی برگه‌ای صحبت‌هایش را شروع کرد:

- اول از همه اینکه این راه زیرزمینی، یکی از عمیق‌ترین حفاری‌هاییِ که تاکنون کشف شده. شاید چند ساعتی نیاز باشه که شما از راه اصلی و انشعاب‌های گمراه کننده به آزمایشگاه برسین.

و سپس در ادامه از ویروس زی. اُ. گفت و وقتی شگفتی و حیرت را در چهره دکتر پارسا دید، توضیح داد: دوم اینکه این آزمایشگاه، یک آزمایشگاه فوق‌العاده خطرناک و مجهز برای آزمایش، ساخت و تولید سلاح‌های میکروبیه. ما احتمال میدیم ویروس زی. اُ. هم در اونجا تولید شده.

او پس از اینکه توضیحاتش تمام شد، به صندلی تکیه داد. سپس رئیس سازمان آما، رو کرد به دکتر پارسا و شروع به صحبت کرد:

- ما سوابق علمی و پژوهشی شما رو مطالعه کردیم و دیدیم که شما بهترین گزینه برای به عهده گرفتن این مسئولیت هستین و شما رو انتخاب کردیم. شما همراه یک گروه آموزش دیده به فلسطین می‌رین. اونجا یک مهندس به نام عبدالصمد به شما ملحق می‌شه و با کمک او وارد این آزمایشگاه می‌شین. اون متخصص معماری زیرزمینیه. هدف اول آینه که ببینین آیا دارو و پادزهری برای این ویروس اونجا وجود داره که البته احتمالش ضعیفه.

نماینده سازمان بهداشت، نگاه از چهره رئیس سازمان آما برداشت و سرش را به میکروفون نزدیک کرد و پس از اتمام صحبت‌های او ادامه داد: اما هدف اصلی، پیدا کردن اطلاعات ساختاری این ویروس به همراه نمونه‌ای از خود ویروسه. با توجه به شناخت کامل این ویروس، ما در مرحله بعدی عملیات، اقدام به ساخت عامل خنثی‌سازی این ویروس خواهیم کرد، ان‌شاءالله... دکتر پارسا! آگه شما این مأموریت رو نپذیرین تقریباً هیچ گزینه‌ای برای ما نمی‌مونه و این عملیات پیش از شروع، شکست خورده خواهد بود.

دکتر پارسا که در فکر فرورفته بود، با این حرف نماینده سازمان بهداشت به خود آمد و رو کرد به او و پرسید: چند درصد احتمال می‌دین ویروس زی. اُ. اونجا تولید شده باشه؟

مسئول سازمان بهداشت لبخندی زد و گفت: این رو شما وقتی وارد آزمایشگاه شدین، به ما اطلاع خواهید داد. اما ما به استناد به شناخت سیاست‌ها و عملکرد دشمن، قبل از فروپاشی و با توجه به اینکه این آزمایشگاه متعلق به اون‌ها بوده، احتمال وجود ویروس زی. اُ. رو در اون‌جا بسیار بالا می‌دونیم.

رئیس سازمان آما، در چشمان دکتر پارسا نگاه کرد و گفت: شما یکی از دانشمندان بزرگ میکروب‌شناس در دنیا هستین. تمام وقتتون رو روی زی. اُ. گذاشتین و عوض تیم پژوهشی‌ای بودین که خیلی دستاوردهای مقابله و پیشگیری امروز، حاصل تحقیقات این تیم بوده. حتماً خبر دارین که سرگروه علمی تیم، متاسفانه در اولین سال اجرای طرح توسعه ایستگاه‌های پاک‌سازی در دنیا، ترور شد.

دکتر پارسا که در فکر فروررفته بود و به چهره کسی که صحبت می‌کرد چشم دوخته بود، فقط سرش را تکان می‌داد و یک لحظه به حرف آمد و گفت: لابد فرصت فکر کردن هم ندارم!

- شرایط رو خودتون می‌دونین. زمان، بسیار کمه.

- آگه عملیات لو بره؟...

- احتمالش تقریباً دو درصده.

نماینده نیروهای ویژه و فرمانده عملیات بلند شدند و به سمت نمایشگرهای دور اتاق حرکت کردند. سپس با هم توضیحاتی دادند:

- صبح فردا عملیات شروع میشه. شما فردا و پس‌فردا اونجا هستین. در صورت تأیید اهداف مورد نظر از جانب شخص شما، عملیات بازگرداندن آغاز می‌شه و در نهایت، دو روز بعد در همین سالن همدیگه رو ملاقات خواهیم کرد.

دکتر پارسا عمیقاً غرق در فکر شده بود و بین جمع سکوت افتاده بود. دکتر پارسا بالاخره سکوت را شکست و گفت: با دعای خیر شما و با توکل به خدا، من رضایت حضورم در این عملیات را اعلام می‌کنم.

پیش بینیشیوع ویرویس ناشناخته در جهان  در یک رمان

پرده دوم: گروه‌های شورشی

[گروه دکتر پارسا و محافظانش در مسیر حرکت به سمت مأموریت خود مورد هجوم گروه‌های شورشی قرار می‌گیرند و تعدادی از همراهانش کشته می‌شوند و دو محافظ اصلی دکتر همراه با او اسیر نیروهای شورشی می‌شوند.]

دکتر پارسا به سختی چشمانش را باز کرد. تار و مبهم می‌دید. چشمانش می‌سوخت. سرش گیج می‌رفت. درد تمام بدنش را فراگرفته بود. نفسش آرام و سخت بیرون می‌آمد. سرش را به طرفین حرکت داد. می‌خواست بفهمد کجاست، اما جز نور کم مهتابی سفید، که خاموش و روشن می‌شد، چیزی ندید. دست و پاهایش به یک صندلی بسته شده بود. دو محافظش نیز در فاصله نزدیکش به روی صندلی بسته شده بودند.

دکتر پارسا آرام صدا زد: حافظ!... حافظ!...حبیب!

میان حرف زدن، سرفه‌اش می‌گرفت. با صدای او، حافظ سرش را آرام تکان داد.

- حالت خوبه، دکتر پارسا؟

- حالم؟! ... اون که فکر می‌کریم، آسون به نظر نمی‌رسه!

حبیب آرام گفت: فکر می‌کنم ما به دام گروه‌های شورشی افتادیم.

دکتر پارسا رفت توی فکر. به چهره محافظ نگاهی کرد، اما سوالی در ذهن نداشت. یعنی نمی‌توانست درست فکر کند. فقط گفت: گروه‌های شورشی دیگه چیه؟ خطرناکان؟

- باید ببینیم!

حافظ همان‌طور که روی زمین افتاده بود و تقلا می‌کرد دستش را باز کند، ناامیدانه شروع کرد به توضیح دادن:

- وقتی خبر این ویروس مرگبار توی دنیا پیچید، این گروه‌ها به وجود اومدن تا از این قضیه سو استفاده کنن و با ایجاد شورش و جنگ طلبی، امتیازاتی برای خودشون بخوان. اوایل به اسم «مهاجرها» شناخته می‌شدن، اما بعد ماهیتشون معلوم شد. اون‌ها مزدورن و کارشون قاچاق تجهیزات پیشگیری ویروسی، قاچاق مهاجرین و از این قبیل چیزاست.

حبیب ادامه داد: و البته دزدیدن یا ترور دانشمندان!

- خب، این گروه‌ها از کجا تأمین و تجهیز می‌شن؟

حافظ که روی زمین نفس نفس می‌زد، همان‌طور درازکش تنها یک جمله گفت: از طرف همونایی که می‌خوان دنیا رو سرگرم کنن!

حبیب توضیح داد که: همه اینا به نفع کشوریه که می‌خواد ثروتمندا و سرمایه‌دارا و – به قول خودش- نژاد برتر رو جمع کنه و با سفینه‌هاش به شهرک‌های ساخته شده در ماه منتقل کنه. اون وقت بقیه کشورها رو از مهاجرت به فضا منع...

حافظ حرف حبیب را قطع کرد و در حالی که به دیواره‌ها نگاه می‌کرد؛ گفت: احتمالاً اینجا شنود داره. چیزی نگید!

دکتر پارسا آهسته، طوری که معلوم نبود با خودش حرف می‌زند یا با محافظانش گفت: آخه اینجا که سال‌هاست متحد و مستقل و ...

یکباره صدای بلندی از پشت در اتاق آمد؛ تنها محلی که پشت آن دیده نمی‌شد، یک در فلزی. صدای بسته شدن قفلی محکم که به قفل‌های هیدرولیک گاوصندوق می‌مانست، به خوبی به گوش رسید. کسی داشت در را باز می‌کرد و در، با صدای ساییدگی چندش‌آوری باز شد. حافظ آرام و سریع گفت: دکتر! فقط هیچ حرفی نباید بزنین... هیچی!

چند نفر سلاح به دست به سرعت وارد سلول شدند. سلاح‌هایشان را به سمت و دکتر پارسا و محافظ‌هایش گرفتند. نقاب بر صورت داشتند و چهره‌شان دیده نمی‌شد. لباس‌های نظامی پوشیده بودند. سپس دو نفر آرام و با قدم‌های شمرده از در وارد شدند. یکی از آن‌ها نقابی با طرح جمجمه به‌صورت داشت، با یک دستگاه که شبیه به یک ردیاب فلز بود، وارد شد. او رو کرد به هر سه نفر ایرانی و گفت: شما که فرستنده به خودتون وصل نکردین؟

هیچ یک از آن‌ها حرفی نزند. همان‌طور به هم نگاه می‌کردند. آن مرد با صدای بلند خندید. دستگاه را روشن کرد و به دکتر پارسا نزدیک شد. سپس گفت: حالا معلوم می‌شه!

دستگاه را کنار بدن دکتر حرکت داد. دستگاه به بازوی دکتر رسید، یکباره موق ممتدی زد. دکتر پارسا با تعجب به حافظ خیره شد. فرستنده را پیدا کردند. اگر فرستنده از کار می‌افتاد، دیگر موقعیت مکانی دکتر پارسا و محافظ‌ها را هیچ‌کس پیدا نمی‌کرد و آن‌ها شاید برای همیشه گم می‌شدند، بدون هیچ نام و نشانی و هیچ اطلاعی از محل آن‌ها به دست گروه حفاظت ویژه نمی‌رسید. مگر اینکه آن‌ها خود برای ایجاد ارتباط با رئیس سازمان آما اقدام کنند. ولی حالا اسیر بودند و ردیابشان هم لو رفته بود. محافظ‌ها و دکتر پارسا با تعجب و نگرانی به هم چشم دوخته بودند.

آن مرد دستگاه را همان جایی که صدای بوق ممتد درآمده بود، نگه داشت؛ روی بازوی دکتر. او دردی در بازوی خود احساس کرد. ردیاب کار گذاشته داشت به سرعت داغ می‌شد و به یک باره منفجر شد. بازوی دکتر پارسا انگار گلوله‌ای خورده باشد، پاره شد و خون روی پیراهنش و آستینش ریخت. از درد روی زمین افتاد. آن مرد خندید و گفت: ای دروغگوها!

او سپس به سمت حافظ و حبیب رفت و ردیاب‌های آن‌ها را از کار انداخت. سپس به میان دو فرد مسلح رفت و بالای سر سه اسیر ایستاد. سپس یک چاقوی بزرگ کماندوی زیرگردن حافظ گرفت. سپس با اشاره‌اش دوربین را روشن کردند. آن مرد با صدای گرفته و خشن، که لهجه‌اش هیچ شباهتی به زبان عربی نداشت، گفت: این پیام ویدئویی به کشور ایران است. این سه فردی را که می‌بینید، در تسلط ما هستند. در صورتی که تا ۲۴ ساعت آینده، درخواست ما توسط شما نادیده گرفته شود، این سه نفر به شکل فجیع اعدام می‌شوند. درخواست ما این است: باید تعداد بیست سفینه برای سفر فضایی در اختیار ما قرار بدهید. از همین حالا زمان شما شروع شد!

مؤسسه انتشارات کتابستان معرفت کتاب زایو نوشته مصطفی رضایی کلورزی را در ۲۹۲ صفحه با شمارگان ۱۲۰۰ نسخه به قیمت ۱۴۵۰۰ تومان روانه بازار نشر کرده است.

علاقه‌مندان می‌توانند برای تهیه این کتاب به آدرس قم خیابان آیت الله مرعشی نجفی (ارم) روبروی پاساژ قدس، ساختمان کوثر مراجعه و یا با شماره تلفن: ۳۱۰۷۴- ۰۹۱۲۶۳۶۶۹۶۲ تماس حاصل نمایند. /۹۹۸/پ ۲۰۲
میثم صدیقیان
ارسال نظرات
نظرات بینندگان
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۱ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۳:۵۳
مساله جالبیه توی این رمان
3
0
ناشناس
Iran, Islamic Republic of
۱۲ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۳:۵۵
لقد هربت الیک یا رب
1
0