سردار «سر به دار»
حاج قاسم همزاد کوه و مجاهدی نستوه بود. مجاهد عارفی که در راه دفاع از «حق» و احیای کرامتهای انسانی سر از پا نمیشناخت.
به گزارش خبرگزاری رسا، رضا اسماعیلی، شاعر و دبیر جشنواره شعر فلسطین در یادداشتی که در اختیار ایبنا قرار داده به سردار بزرگ ایران و اسلام، سپهبد قاسم سلیمانی پرداخته است.
اگر بخواهم شهید حاج قاسم سلیمانی را در یک جمله توصیف کنم، باید از حضرت حافظ استمداد بگیرم که گفت:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
به راستی و درستی شهید حاج قاسم سلیمانی مصداق این بیت حافظ بود. او پیش و بیش از هر چیز، انسانی «وارسته» و بندهای مخلص بود. وارسته و به حق پیوسته به معنای کامل کلمه. انسان آزادهای که دل شده «ماه» بود و «چشم به راه». تشنه «رفتن» و «شکفتن». چراکه او خوب میدانست «رفتن» به ناب شدن و «ماندن» به مرداب شدن میانجامد. برای او «سردار» بودن به معنای «سر به دار» بودن بود، میخواست «سرباز میهن» باشد، نه «سربار» میهن. و چه سندی گویاتر از وصیت نامهاش: «همسرم! من جای قبرم را در مزار شهدای کرمان مشخص کردهام. محمود میداند. قبر من ساده باشد مثل دوستان شهیدم. بر آن کلمه سرباز قاسم سلیمانی بنویسید نه عبارتهای عنواندار.»
حاج قاسم همزاد کوه و مجاهدی نستوه بود. مجاهد عارفی که در راه دفاع از «حق» و احیای کرامتهای انسانی سر از پا نمیشناخت. از همین رو همواره چون رود در حرکت و تکاپو بود، و سراسر زندگیاش تفسیر این بیت «صائب»:
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
آری، آن سردار «سر به دار» موجی بود که آرام و قرار نداشت. از همین رو پس از فارغ شدن از هر کار مهمی، به مهم دیگری میپرداخت. صفتی که به تعبیرقرآن - در سوره «انشراح» - از صفات مردان خداست: «فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ».
حاج قاسم تفسیر روشن و خجستهای از عاشورا و زیباییهای عاشورا بود. انسانی «ظالم ستیز» و «مظلوم نواز» که همچون حسین(ع) - با چراغ و آینه - برای احیای مکارم اخلاق قیام کرد و در این راه پر افتخار به فیض بزرگ شهادت نائل شد. و حرف آخر این که آن عارف مجاهد پیش از آن شهید بشود، شهید بود.
سلام و درود خدا بر روح پر فتوح حاج قاسم سلیمانی که با نثار خونش، سند استقلال و آزادی این ملت را امضا کرد و سرانجام سرخ و سربلند سر بر آستان جانان نهاد:
بر آستان جانان، گر سر توان نهادن
فریاد سربلندی بر آسمان توان زد
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
به راستی و درستی شهید حاج قاسم سلیمانی مصداق این بیت حافظ بود. او پیش و بیش از هر چیز، انسانی «وارسته» و بندهای مخلص بود. وارسته و به حق پیوسته به معنای کامل کلمه. انسان آزادهای که دل شده «ماه» بود و «چشم به راه». تشنه «رفتن» و «شکفتن». چراکه او خوب میدانست «رفتن» به ناب شدن و «ماندن» به مرداب شدن میانجامد. برای او «سردار» بودن به معنای «سر به دار» بودن بود، میخواست «سرباز میهن» باشد، نه «سربار» میهن. و چه سندی گویاتر از وصیت نامهاش: «همسرم! من جای قبرم را در مزار شهدای کرمان مشخص کردهام. محمود میداند. قبر من ساده باشد مثل دوستان شهیدم. بر آن کلمه سرباز قاسم سلیمانی بنویسید نه عبارتهای عنواندار.»
حاج قاسم همزاد کوه و مجاهدی نستوه بود. مجاهد عارفی که در راه دفاع از «حق» و احیای کرامتهای انسانی سر از پا نمیشناخت. از همین رو همواره چون رود در حرکت و تکاپو بود، و سراسر زندگیاش تفسیر این بیت «صائب»:
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
آری، آن سردار «سر به دار» موجی بود که آرام و قرار نداشت. از همین رو پس از فارغ شدن از هر کار مهمی، به مهم دیگری میپرداخت. صفتی که به تعبیرقرآن - در سوره «انشراح» - از صفات مردان خداست: «فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ».
حاج قاسم تفسیر روشن و خجستهای از عاشورا و زیباییهای عاشورا بود. انسانی «ظالم ستیز» و «مظلوم نواز» که همچون حسین(ع) - با چراغ و آینه - برای احیای مکارم اخلاق قیام کرد و در این راه پر افتخار به فیض بزرگ شهادت نائل شد. و حرف آخر این که آن عارف مجاهد پیش از آن شهید بشود، شهید بود.
سلام و درود خدا بر روح پر فتوح حاج قاسم سلیمانی که با نثار خونش، سند استقلال و آزادی این ملت را امضا کرد و سرانجام سرخ و سربلند سر بر آستان جانان نهاد:
بر آستان جانان، گر سر توان نهادن
فریاد سربلندی بر آسمان توان زد
ارسال نظرات
نظرات بینندگان
انا لله و انا الیه راجعون، و الحمد لله رب العالمین، اللهم إنی احتسبه عندک، فإن موته من مصائب الدهر … (الغارات، ج ۱، ص ۲۶۴)
همانا ما از خداییم و همانا ما بازگشتکنندگان به سوی اوییم، و سپاس پروردگار جهانیان را باد، بار خدایا من در این (مصیبت شهادت مالک اشتر) به خشنودی تو بسنده میکنم، مرگ او از مصیبتهای روزگار بود...