۱۲ روایت معتبر از دیدارهای یک خبرنگار با مرحوم سید جعفر مرتضی
به گزارش خبرنگار سرویس کتاب و نشر خبرگزاری رسا، شخصیت علامه مرتضی را در مدت 16 سال کار خبری و ملاقات های مکرر برای انجام مصاحبه های تفصیلی درباره سیره اهل بیت(ع) در دو بعد دیدم. وجهه علمی او که جامعه حوزوی و دانشگاهی جهان اسلام را مقهور خود کرد بود و شخصیت اخلاق و معنوی اش که برایم الگویی زنده از صبوری، ساده زیستی، تواضع و مردم داری شده بود. او مصداق بارز فروتنی بود.
ابایی نداشت خاک نشین باشد و هم ردیف یک خبرنگار، اکراه نداشت که حال آشنایان خلیی دور را که فقط یک بار ملاقات کرده بود، جویا شود و سلام برساند و این سیره و سلوک اخلاقی علامه که برخلاف برخی از هم مسلکانش بود؛ او را برای من به عنوان یک خبرنگار، به آموزگار اخلاق تبدیل کرده بود.
بازگشت به ایران با کاغذهای کاهی
سال 82 است، یک سال است که کار مطبوعاتی را شروع کرده ام. از همان آغاز، قسمتم، کار در حوزه فرهنگ بود! در ایام شهادت امام علی(ع) تصمیم شورای سردبیری بر این شد که چند روز متوالی درباره سیره حکومتی امام گزارش و مصاحبه بگیرم.
سراغ چند شخصیت مطرح در حوزه تاریخ و اندیشه اسلامی رفتم. حجت الاسلام رسول جعفریان و حجت الاسلام علی کورانی بهترین گزینه ها بودند و هر دو یک توصیه مشترک به من داشتند. برای این موضوع بهترین گزینه علامه سید جعفر مرتضی است.
نامش را تا آن روز نشنیده بود. برای ذهن جستجوگر من غریبه بود. شماره اش از آقای کورانی گرفتم و در اولین فرصت با شماره 0096 تماس گرفتم. آن سوی خط که هزاران کلیومتر با من فاصله داشت، صدای مردم را شنیدم که وقتی خود را معرفی کردم، فارسی سخن گفت. عرب زبان بود! اما به واسطه 25 سال حضور در ایران فارسی خوب می دانست. گاهی لابه لای سخنانش واژه یا جمله را به عربی می گفت و با لحنی که متوجه خنده اش می شدم، برایم ترجمه می کرد.
این مصاحبه قصه بازگشت مکتوب یک تاریخ نگار و علامه محقق به ایران؛ روی صفحه کاغذ کاهی یک روزنامه، پس از 12 از هجرت به لبنان بود و اولین مصاحبه مطبوعاتی با یک نشریه ایرانی. این مصاحبه برای من آغازی بود بر پرسش های پیاپی و شنیدن تحلیل های متفاوت و نو درباره زندگی اندیشه اهل بیت از یک ذهن زیبا.
میهمان پدر
تحلیل های شنیدنی مرحوم مرتضی عاملی، مصاحبه هایم را متفاوت از دیگر مصاحبه های معارفی کرده بود، اما این نگاه نو تنها بعد شخصیت او در 16 سال هم کلامی من با ایشان نبود، در اولین تماس تلفنی آنچه برای من جالب بود، تواضع و فروتنی او در برخورد با یک خبرنگار غیر هم وطن بود.
دوری هزاران کلیومتری اش با دفتر روزنامه؛ عدم آشنایی اش با یک خبرنگار ایرانی و عدم شناختش از روزنامه ما، دلیلی بر «نه» گفتن او نشد در حالی که برخی از شاگردان و هم سلکشان بارها و بارها به مصاحبه این چنینی با همین دلایل دم دستی، پاسخ رد و گاه تند داده بودند.
در پایان آن مصاحبه از علامه دعوت کردم که در اولین سفر به مشهد میهمانم باشد و مثل همه تعارف های مرسوم ما ایرانی ها! کمتر از یک سال بعد روزی یکی از پسران علامه تماس گرفت و گفت: «آقا» مشهد و زائر امام رضا(ع) هستند و بنا به قولی که داده اند، میهمان شما خواهند شد.
متعجب مانده بودم که الان باید چه جوابی بدهم؟ از یک طرف خودم آن تعارف را جدی نگرفته بودم و از طرف دیگر از این همه توجه و تواضع متحیر مانده بودم.
علامه به همراه یکی از پسران و آقا نزیه منصور که در آن زمان عضو پارلمان لبنان و مشاور دبیر کل حزب الله بود و سیزده نفر از شاگردان و همراهانش میهمان خانه پدری ام شدند و خانه سیاه پوش محرم که قرار بود عزاداران حسینی را پذیرا باشد.
پدرم در نبود پسران خانه به تنهایی پذیرایی میهمانان شد و شاید راه رفتن سخت پدر به چشم من کمرنگ بود اما علامه به پسرش جمله ای گفت و از او خواست که کمک میزبان باشد.
یکی از ویژگی های اخلاقی علامه تلطیف فضای جمع بود و هیچ وقت نمی گذاشت فضای رسمی و سنگین حجاب او دیگران باشد و خودش برای شکستن جو پیش قدم می شد و در آن میهمانی مختصر آقای منصور را معرفی کرد و پیشنهاد انجام مصاحبه با ایشان را به من دادند که خبرنگاران فرصت را از دست نمی دهند!
اقامت در مهمان سرا
سفرهای سید جعفر مرتضی برای شرکت در همایش های علمی و برنامه های فرهنگی بیشتر شده بود. هر بار به ایران می آمد، سفر مشهد و زیارت امام رضا(ع) یکی از برنامه های ثابت سفرش بود. در همه این سفرها به لطف فرزندان علامه از حضورش با خبر می شدم و فرصت را مغتنم می یافتم تا مصاحبه انجام شود.
سفر دومی که علامه به مشهد مشرف شد، در مهمان سرایی در فلکه ضد مشهد ساکن بود. من و خانم عکاس خدمت ایشان رسیدیم و اتاقش بسیار ساده بود؛ روی زمین نشسته و میوه تعارفامان کرد و از محل اقامت سید که بیرون آمدیم؛ بهناز سیدی گفت: «چقدر آدم خوبی بود، من با این طیف آدم ها رابطه خوبی ندارم! اما انگار این از بهشت آمده بود. عکس های امروز را آماده می کنم، برای خودشان بفرست؛ تنها کاری که برای یک آدم خوب می توانم انجام دهم.»
معجزه نجات الصحیح
اخبار جنگ های 33 روزه لبنان (2006 م) را دنبال می کردم هر روز اخبار ویران شدن بخش هایی از جنوب لینان را می شنیدم و تا اینکه پیروزی حزب الله جنگ پایان یافت، چند روز پس از اتمام جنگ، خبردار شدم علامه دوباره به ایران سفر می کند و این بار هم دستاورد ویژه ای می آورد.
خبر رسید در میانه جنگ های 33 روزه؛ نگارش «الصحیح من سیره النبی الاعظم(ص)» به اتمام رسیده است و وقتی خبر تخریب منزل و کتابخانه در بمباران های اسرائیل شنیده بودم؛ نمی دانستم اثری از نسخه های دست نویس الصحیح باقی مانده باشد.
علامه که به ایران آمد برای مصاحبه اثر تاریخی ارزشمندی که گواه اهل علم، بهترین سیره پیامبر(ص) از صدر اسلام تا کنون است، خدمتش رسیدم و موضوع مصاحبه درباره کتاب الصحیح و شیوه تاریخ نگاری او بود، سید گفت: خانه و کتابخانه ام در آتش بمباران سوخت و همه دست نوشت های من نیز از بین رفت و اما معجزه رسول الله بود که تنها چند دقیقه قبل از بمباران یکی از پسرانم همه اطلاعات علمی را روی زیر منتقل کرد و از کتابخانه خارج شد و خوشبختانه همه آن دست نوشته ها تایپ شده بود و توانستم الصحیح را کامل کنم.
یکی از پرسش هایی من درباره نوآوری های و نوع متون تاریخ ایشان بود و پاسخ علامه درس تواضع بود؛ «من خودم را متخصص تاریخ پژوهی نمی دانم، مثل همه طلبه ها تا سطح آخر فقه پیش رفتم و اصول و فقه را مطالعه کردم و از محضر بزرگان بهره گرفتم، آن چیزی که مرا به سمت تحقیق و پژوهش در حوزه های مختلف سوق می دهد، حساس نیاز در آن عرصه است و هر جا احساس کنم خلئی وجود یا نقصی متوحه یک بحث دینی است و ابهام هایی وجود دارد که باید رفع شود؛ شروع به کار می کنم.
الصحیح هم ضعف های زیادی دارد. الصحیح فقط یک مرحله است نه اینکه بهترین باشد، یقینا در آینده بهتر از این هم نوشته خواهد شد و چند سال پیش که این کتاب به عنوان کتاب سال جمهوری اسلامی برگزیده شد، به وزیر وقت نامه ای نوشتم و درحدود 8 صفحه به بیان نقایص الصحیح اشاره کردم و خودم مانع انتخاب آن شدم؛ دو یا سه سال بعد خودشان آن را برگزیدند و بیشتر این نواقص هم به خاطر کمبود زمان بود و من آن ها را نوشتم تا دیگران بر آن حواشی بنویسند.
بخش دوم پاسخ او تأکید بر بی طرفی مذهبی در تحقیقات علمی بود؛ «از منابع علمی اهل سنت برای تألیف کتاب ها استفاده می کنم.» این سخنان درباره کتابی بود که جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران را از آن خود کرده بود.
از زندگی اش نمی گفت
در آن مصاحبه بهانه ای پیش آمد تا قبل از اینکه وارد بحث درباره کتاب شویم، از زندگی شخصی علامه بپرسم. اصرار من موجب شد تا قبول کند و اما مسیر هر پاسخی که درباره زندگی شخصی خود می دادند به نکته ای ختم می شد که درس زندگی بود. از او خواستم از زندگی طلبگی خود بگوید.
علامه، توصیه ای پدرانه به جوانان طالب علم داشت که درس را برای کارها رها نکنند. او از زندگی ساده خود در ایام طلبگی می گفت که هیچ گاه درس را برای کسب درآمد بیشتر و زندگی راحت تر رها نکرد:
«اذعان ندارم تا حالا دنبال پول نرفتم، اما تجربه کرده ام اگر به خدا توکل کنیم. نیازی نیست دنبال هر راهی برای کسب ثروت باشیم. آسایش در آن است که به دنبال روزی حلال باشیم. ممکن است ثروتی تأمین بشود اما برای نسل ما سم مهلکی باشد که در حال حاضر متوجه خطرات آن نیستیم. من معتقدم اگر طالب علم قانع نباشد، زیان خواهد دید و البته این سخن به معنای عدم تلاش و کار طلبه نیست، بلکه مقصود رها کردن درس برای کار است.»
چادری که عکاس به احترام سید پوشید
سال 93 اخرین دیدارم با علامه در مشهد برای مصاحبه ای دیگر در نزدیکی حرم اتفاق افتاد بازهم یک مهمان سرا. همراه شدن بهناز سیدی برای تهیه عکس های این دیدار نیز، به همان گفت وگوی سال 84 باز می گشت که او عکاسش بود، گفت دوست دارم دوباره سید را ببینم. ورودی هتل چادر پوشید و گفت: به احترام این مرد خدا پوشیدم.
علامه هنوز عکاس را به خاطر داشت و در همان ابتدا بابت ارسال CD عکاس های ملاقات قبل تشکر کرد و از ظاهر سید می شد فهمید که حال جسمی اش خوب نیست؛ اما روی باز و چهره همیشه خندان علامه، کمک کرد تا آن فضای سنگین و حس خجالت ما کم شود.
قهوه یا چای؟ مسأله این است!
پسر علامه قهوه ای تلخ میهمانمان می کند، سید به زبان عربی به او چیزی می گفت، سید محمد که آن روزها همراه همیشگی پدر بود، خندید و گفت: آقا می گویند چای بیاور، شاید دوستانم قهوه نخورید!
تا علامه قهوه اش را بنوشد، آقای همکار دیگرم کتابی را که ترجمه کرده به سید هدیه می دهند و این که خود زیباترین وقایع اسلام را ثبت کرد و او را حسابی تشویق می کند، پیشنایی اش را می بوسد و برایش دعا می کند.
درس های طلبگی
از علامه می خواهم از دوران تحصیل و بایدهای زندگی طلبگی بگوید. او که فقط یک ماه به مدرسه رفته است درس خواند نرا نزد پدرش آغاز کرده و با مطالعه کتب داستانی انس گرفته تا اینکه در 17 سالگی به تشویق پدرش راهی حوزه علمیه نجف می شود.
سفر به ایران و تحصیل در حوزه قم را هم مدیون سفارش و استخاره ای می داند که او را راهی این دیار کرده است. از سال 47 به ایران می آید و 27 سال در ایران اقامت می گزیند و همین اقامت نقطه عطف تحولات بسیار در تاریخ پژوهی در بین حوزویان و دانشگاهیان می شود.
تعریف می کند، وقتی عازم ایران شدیم دو فرزند داشتیم و به پسرش اشاره می کند و ب اهمان لبخند همیشگی می گوید؛ یکی همین عبدالله بود و یکی از دخترها.
اولین محل اقامتش در ایران، یک مسافرخانه در شهر قم است و بعدها با راهنمایان مسؤولان مدرسه فیضیه با یکی از هموطنان آشنا می شود و خانه ای را اجاره می کند.
سید عبدالله شرف الدین پسر علامه شرف الدین که از کودکی با او بوده است سید جعفر را برای مباحثات علمی؛ همراه خود به مدرسه خان می برد و او هم کلام مباحث علمی آیت الله شبیری زنجانی، احمدی میانجی، سید مهدی روحانی، آیت الله مشکینی و ابراهیم امینی می شود.
به گفته خودش آن جلسه بیشتر به تفسیر قرآن اختصاص داشت و حالا دیگر تعطیل شده؛ زیرا بیشتر اعضایش از دنیا رفته اند.
در تمام مدتی که سید از ایام طلبگی می گوید به یک نکته تکیه می کند که؛ «من خیلی مشغول درس بودم، خیلی مطالعه می کردم، حتی همان رمان های که می خواندم نیز مفید بودند. حتی برش های روزنامه هایی که مطالبی مفید در آن بود را نگه می داشتم و مطالعه می کردم. شاید هدف او از این همه تأکید بر مطالعه یک هشدار پدرانه است برای از دانشجویان و طلابی که زیاد در س نمی خوانند؛ زیرا به گفته او؛ «والله آنها ضرر می کنند اگر درس نخوانند.»
زوج واحد
ماجرای ازداوج علامه نیز شنیدنی است. می خواهم بدانم مردان علم چگونه زندگی می کنند. می خندد و می گوید: «در 19 سالگی ازدواج کردم، همسرم لبنانی امام متولد عراق است و پدر همسرم از علمای دینی بود.»
علامه 11 فرزند دارد، 6 دختر و 5 پسر. وقتی این را می گوید ناخودآگاه همگی «ماشاالله» بلندی می گوییم. بازهم می خندد و همکارم با تعجب می پرسد: زوج واحد؟
سید می گوید: دنبال بهانه نگردید!
شوخی های سید برای کسانی که اولین بار او را می بینند بسیار جالب است. اما این شوخی ها هم بی دلیلی نیستند و بحث را به مسأله کاهش جمعیت می کشاند:
«خدا و پیامبر می خواهند جمعیت شیعه زیاد شود. من نگران کاهش جمعیت شیعه در ام القرای جهان اسلام هستم. قدم مؤمن برای حفظ امت اسلام ارزش دارد. خدا به این قدم پاداش می دهد.
اگر جمعیت شیعه زیاد شد، دیگر غصه نداریم که تعداد کافرین و ملحدین زیاد شده اند و دنیا را گرفته اند. مقصر خودمان هستیم که برای زندگی راحت حاضر نیستیم کمی سخت تر زندگی را به جان بخریم. آن مؤمنانی که غصه وضعیت مالی جامعه و در مضیقه قرار گرفتن را می خورند به «والله واسع علیم» اعتقاد ندارند.
کسی که این نگرانی را دارد، خداوندی خدا را تکذیب می کند و این نقص اعتقادی او را می رساند و این نگاه سوء ظن به خداست و من می گویم، این سیاست اشتباه است که جمعیت خانواده باید کم باشد تا در رفاه زندگی کنیم؛ این سیاست الهی نیست.»
علامه زنان جوان شیعه را نصحیتی پدارنه می کند که؛ «زن شیعه اگر فرزند صالح تربیت کند، خداوند یک پاداش به او می دهد؛ اگر عالم پرور باشد پاداشش صد چندان می شود، اما اگر خدای ناکرده فرزند منحرف شد، خدا با توبه راه را برای بازگشت او باز گذاشته است. مادران مسلمان تلاش خود را بکنند و از الطاف خدا نیز غافل نشوند. شیعه تربیت کردن برای رسیدن اهداف سخت اما شیرین است.»
احوال پرسی از آشنایان دور
خبر بیماری سرطان علامه سید جعفر مرتضی یکی از بدترین خبرهایی بود که سال 93 شنیدم.
خبردار شدم که تنها چندماه پس از آخرین ملاقات در مشهد دوباره به ایران سفر می کند، این بار برای شیمی درمانی.
خبر آغاز تألیف سیره الحسین(ع) که همزمان با دوره درمانی علامه شروع شده است مرا به قم می کشاند و شنیده ام که علامه می خواهد پاسخ شبهات پیرامون عاشورا را بنویسد و این بهانه ای بود تا او را در خیابان معلم قم در خانه ای با حال و هوای طلبگی ملاقات کنم.
زمستان است؛ روزهای دی و بهمن این خانه میزبان افراد بسیاری بوده، آدم هایی که هریک جایگاه علمی و سیاسی مهمی دارند و ادبیاتی که سید برای میهمانانش به کار می برد برایم جالب است؛ «نماینده قائدنا(نماینده رهبر انقلاب)، یادگار حضرت امام (سید حسن خمینی) دکتر لاریجانی، آیت الله زنجانی و مکارم شیرازی و...»
غروب پنج شنبه است و من روبه روی عالمی نشسته ام که بعد از چند روز ممنوع الملاقات بودن، بازهم لبخند به لب دارد تا مبادا آدم هایی مثل من شرم کنند از حضورهای طولانی. کتاب و قلم و برگه های تحقیق روی میز است. کنجکاوی ام را پاسخ می دهد: «جلد سوم سیره امام حسین(ع) است.»
علامه حال پدر وخانواده ام را می پرسد و می خواهد به ایشان سلام برسانم. از عکاس روزنامه و همکارم سراغ می گیرد و آخر این دیدار با یک عکس یادگاری پایان می یابد و من از خدا می خواهم این دیدارها برایم تکرار می شود.
مشهد شهر من است
سید جعفر مرتضی برای دومین مرتبه میهمان جشنواره بین الملل امام رضا(ع) شده است. او گرچه دوران بیماری را پشت سر می گذارد؛ اما به قول خودش نمی تواند دعوت بانیان خدمت به امام رضا(ع) را بی جواب بگذارد و از بیروت به شوق زیارت ثامن الحجج و شرکت دراختتامیه جشنواره، عازم مشهد شد.
دو تن از دوستان همراهم هستند و چون تجربه دیدارهای متعدد را نداشته اند، از روحیه علامه بی خبرند و خیلی رسمی و ساکت نشسته اند.
سید متوجه حال آنها می شود وقتی یکی از همراهان می گوید:«ابهت شما ما را گرفته است، با همان فارسی دست و پا شکسه و با لبخند می گوید: «ابهت شما هم مرا گرفت! راحت باشید.»
برای احتیاط ،هم رکورد را روشن می کنم و هم گوشی را روی حالت ضبط صدا می گذارم و جلویش قرار می دهم. می گویند: «اینها فروشی است.» می گویم: نه! به قول شما نمی توان به تکنولوژی اعتماد کرد و می خندد و این هم بهانه ای است تا فضای سنگین اتاق را با مزاحی، صمیمی کند و می گوید: «مشهد شهر من است. همه زمین و هر آنچه در آن است از خداست. از این نظر من می گویم مشهد هم شهر من است. ما در این شهر مستأجر امام رضا(ع) هستیم.»
آخرین دیدار:
نوروز 98 است. هوا هنوز بوی زمستان دارد. باران های پیاپی شهر را زیبا کرده، سید محمد خبر می دهد آقا برای زیارت به مشهد آمده اند و وقت می خواهم به ملاقات برویم. حالش اصلا خوب نیست و مثل آخرین باری که مادرم را ملاقات کردم، پریشان شدم.
پسر علامه گفت نمی توانند مصاحبه کنند. این اولین و آخرین باری بود که گفت نمی توانم چون نمی توانست.
گفتم، من هم بهانه ام دیدار علامه بود. ملاقات کوتاه بود. شاید ده دقیقه. از محضرشان خداحافظی کردم. در آخرین دیدار با سوغاتی که از کشورش آورده بود بدرقه شدم. کامم از باقلوای لبنانی شیرین شد و از خداحافظی با صدایی که به سختی شنیده می شد؛ تلخ!
این آخرین ملاقات با علامه سید جعفر مرتضی بود و او هشت ماه بعد، سفرش به دنیای فانی را خاتمه داد و به دیدار حق شتافت./998/
منبع ماهنامه خیمه؛ نازلی مروت