کتاب سلام بر ابراهیم(1) + صوت
کتاب «سلام بر ابراهیم» حاوی زندگینامه و خاطرات شهید ابراهیم هادی و به دلیل شخصیت والای این شهید از جذاب ترین و پرشمارگان کتابهای نوشته شده درباره شهدای دفاع مقدس است.
به گزارش خبرنگار سرویس کتاب و نشر خبرگزاری رسا، کتاب «سلام بر ابراهیم» حاوی زندگینامه و خاطرات پهلوان شهید بی مزار ابراهیم هادی است. این کتاب به دلیل شخصیت والا و کاریزمای خاص ابراهیم هادی از جذاب ترین و پرشمارگان ترین کتاب های نوشته شده در وصف شهدای دفاع مقدس است،
سبک کتاب به صورت داستان ها و خاطرات مجزا از زبان دوستان و آشنایان نوشته شده است.
رهبر معظم انقلاب در تقریری بر این کتاب چنین آورده است:
آن جاذبه شخصیت، شخصیتی که در این کتاب(«سلام بر ابراهیم») معرفی شده، به قدری جاذبه دارد این شخصیت که آدم را مثل مغناطیس به خودش جذب میکند، آدم را میخ کوب میکند، بگردید این شخصیتها را پیدا کنید. از این قبیل شخصیتهای برجستهای هستند که اینها سردار هم نیستند، حتی فرمانده گردان هم نیستند، اما حکایتها دارند، ماجراها دارند...
"بیانات رهبر انقلاب در جمع فرماندهان- ۱۳۹۴"
داستان نخست:
چرا ابراهیم هادی؟
تابستان سال ۱۳۸۶ بود. در مسجد امین الدوله تهران مشغول نماز جماعت مغرب و عشاء بودم. حالت عجیبی بود! تمام نمازگزاران از علماء و بزرگان بودند. من در گوشه سمت راست صف دوم جماعت ایستاده بودم.
بعد از نماز مغرب، وقتی به اطراف خود نگاه کردم، با کمال تعجب دیدم اطراف محل نماز جماعت را آب فرا گرفته! درست مثل اینکه مسجد، جزیرهای در میان دریاست! امام جماعت پیرمردی نورانی با عمامهای سفید بود. از جا برخاست و رو به سمت جمعیت شروع به صحبت کرد. از پیرمردی که در کنارم بود.
پرسیدم: امام جماعت را میشناسی؟ جواب داد: حاج شیخ محمد حسین زاهد هستند. استاد حاج آقا حق شناس و حاج آقا مجتهدی. من که از عظمت روحی و بزرگواری شیخ حسین زاهد بسیار شنیده بودم با دقت تمام به سخنانش گوش می کردم.
سکوت عجیبی بود. همه به ایشان نگاه میکردند. ایشان ضمن بیان مطالبی در مورد عرفان و اخلاق فرمودند: دوستان، رفقا، مردم ما را بزرگان عرفان و اخلاق میدانند و...، اما رفقای عزیز، بزرگان اخلاق و عرفان عملی اینها هستند.
بعد تصویر بزرگی را در دست گرفت. از جای خود نیم خیز شدم تا بتوانم خوب نگاه کنم. تصویر، چهره مردی با محاسن بلند را نشان می داد که بلوز قهوهای بر تنش بود.
خوب به عکس خیره شدم. کاملاً او را شناختم. من چهره او را بارها دیده بودم. شک نداشتم که خودش است. ابراهیم بود، ابراهیم هادی؟!
سخنان او برای من بسیار عجیب بود. شیخ حسین زاهد، استاد عرفان و اخلاق که علمای بسیاری در محضرش شاگردی کرد ه اند چنین سخنی می گوید؟!
او ابراهیم را استاد اخلاق عملی معرفی کرد؟! در همین حال با خودم گفتم: شیخ حسین زاهد که... او که سالها قبل از دنیا رفته؟!
هیجان زده ازخواب پریدم. ساعت سه بامداد روز بیستم مرداد ۱۳۸۶ مطابق با بیست و هفتم رجب و مبعث حضرت رسول اکرم بود.
این خواب رؤیای صادقهای بود که لرزه بر اندامم انداخت. کاغذی برداشتم و به سرعت آنچه را دیده و شنیده بودم، نوشتم.
دیگر خواب به چشمانم نمیآمد. در ذهن، خاطراتی که از ابراهیم هادی شنیده بودم مرور کردم.
٭٭٭
فراموش نمیکنم. آخرین شب ماه رمضان سال ۱۳۷۳ در مسجدالشهداء بودم. به همراه بچههای قدیمی جنگ به منزل شهید ابراهیم هادی رفتیم.
مراسم به خاطر فوت مادر این شهید بود. منزلشان پشت مسجد، داخل کوچه شهید موافق قرار داشت.
حاج حسین الله کرم در مورد شهید هادی شروع به صحبت کرد. خاطرات ایشان عجیب بود. من تا آن زمان از هیچ کس شبیه آن را نشنیده بودم!
آن شب لطف خدا شامل حال من شد. من که جنگ را ندیده بودم، من که در زمان شهادت ایشان فقط هفت سال داشتم، اما خدا خواست در آن جلسه حضور داشته باشم تا یکی از بندگان خالصش را بشناسم.
این صحبتها سال ها ذهن مرا به خود مشغول کرد. باورم نمی شد، یک رزمنده اینقدر حماسه آفریده و تا این اندازه گمنام باشد! عجیبتر آنکه خودش از خدا خواسته بود که گمنام بماند! و با گذشت سالها هنوز هم پیکرش پیدا نشده و مطلبی هم از او نقل نگردیده!و من در همه کلاسهای درس و برای همه بچهها از او میگفتم.
٭٭٭
هنوز تا اذان صبح فرصت باقی است. خواب از چشمانم پریده. خیلی دوست دارم بدانم چرا شیخ زاهد، ابراهیم را الگوی اخلاق عملی معرفی کرده؟ فردای آن روز بر سر مزار شیخ حسین زاهد در قبرستان ابن بابویه رفتم.
با دیدن چهره او کاملا بر صدق رویائی که دیده بودم اطمینان پیدا کردم. دیگر شک نداشتم که عارفان را نه در کوهها و نه در پستوخانههای خانقاه باید جست، بلکه آنان در کنار ما و از ما هستند.
همان روز به سراغ یکی از رفقای شهید هادی رفتم. آدرس و تلفن دوستان نزدیک شهید را از او گرفتم. تصمیم خودم را گرفتم. باید بهتر و کاملتر از قبل ابراهیم را بشناسم. از خدا هم توفیق خواستم. شاید این رسالتی است که حضرت حق برای شناخته شدن بندگان مخلصش بر عهده ما نهاده است.
داستان نخست:
چرا ابراهیم هادی؟
تابستان سال ۱۳۸۶ بود. در مسجد امین الدوله تهران مشغول نماز جماعت مغرب و عشاء بودم. حالت عجیبی بود! تمام نمازگزاران از علماء و بزرگان بودند. من در گوشه سمت راست صف دوم جماعت ایستاده بودم.
بعد از نماز مغرب، وقتی به اطراف خود نگاه کردم، با کمال تعجب دیدم اطراف محل نماز جماعت را آب فرا گرفته! درست مثل اینکه مسجد، جزیرهای در میان دریاست! امام جماعت پیرمردی نورانی با عمامهای سفید بود. از جا برخاست و رو به سمت جمعیت شروع به صحبت کرد. از پیرمردی که در کنارم بود.
پرسیدم: امام جماعت را میشناسی؟ جواب داد: حاج شیخ محمد حسین زاهد هستند. استاد حاج آقا حق شناس و حاج آقا مجتهدی. من که از عظمت روحی و بزرگواری شیخ حسین زاهد بسیار شنیده بودم با دقت تمام به سخنانش گوش می کردم.
سکوت عجیبی بود. همه به ایشان نگاه میکردند. ایشان ضمن بیان مطالبی در مورد عرفان و اخلاق فرمودند: دوستان، رفقا، مردم ما را بزرگان عرفان و اخلاق میدانند و...، اما رفقای عزیز، بزرگان اخلاق و عرفان عملی اینها هستند.
بعد تصویر بزرگی را در دست گرفت. از جای خود نیم خیز شدم تا بتوانم خوب نگاه کنم. تصویر، چهره مردی با محاسن بلند را نشان می داد که بلوز قهوهای بر تنش بود.
خوب به عکس خیره شدم. کاملاً او را شناختم. من چهره او را بارها دیده بودم. شک نداشتم که خودش است. ابراهیم بود، ابراهیم هادی؟!
سخنان او برای من بسیار عجیب بود. شیخ حسین زاهد، استاد عرفان و اخلاق که علمای بسیاری در محضرش شاگردی کرد ه اند چنین سخنی می گوید؟!
او ابراهیم را استاد اخلاق عملی معرفی کرد؟! در همین حال با خودم گفتم: شیخ حسین زاهد که... او که سالها قبل از دنیا رفته؟!
هیجان زده ازخواب پریدم. ساعت سه بامداد روز بیستم مرداد ۱۳۸۶ مطابق با بیست و هفتم رجب و مبعث حضرت رسول اکرم بود.
این خواب رؤیای صادقهای بود که لرزه بر اندامم انداخت. کاغذی برداشتم و به سرعت آنچه را دیده و شنیده بودم، نوشتم.
دیگر خواب به چشمانم نمیآمد. در ذهن، خاطراتی که از ابراهیم هادی شنیده بودم مرور کردم.
٭٭٭
فراموش نمیکنم. آخرین شب ماه رمضان سال ۱۳۷۳ در مسجدالشهداء بودم. به همراه بچههای قدیمی جنگ به منزل شهید ابراهیم هادی رفتیم.
مراسم به خاطر فوت مادر این شهید بود. منزلشان پشت مسجد، داخل کوچه شهید موافق قرار داشت.
حاج حسین الله کرم در مورد شهید هادی شروع به صحبت کرد. خاطرات ایشان عجیب بود. من تا آن زمان از هیچ کس شبیه آن را نشنیده بودم!
آن شب لطف خدا شامل حال من شد. من که جنگ را ندیده بودم، من که در زمان شهادت ایشان فقط هفت سال داشتم، اما خدا خواست در آن جلسه حضور داشته باشم تا یکی از بندگان خالصش را بشناسم.
این صحبتها سال ها ذهن مرا به خود مشغول کرد. باورم نمی شد، یک رزمنده اینقدر حماسه آفریده و تا این اندازه گمنام باشد! عجیبتر آنکه خودش از خدا خواسته بود که گمنام بماند! و با گذشت سالها هنوز هم پیکرش پیدا نشده و مطلبی هم از او نقل نگردیده!و من در همه کلاسهای درس و برای همه بچهها از او میگفتم.
٭٭٭
هنوز تا اذان صبح فرصت باقی است. خواب از چشمانم پریده. خیلی دوست دارم بدانم چرا شیخ زاهد، ابراهیم را الگوی اخلاق عملی معرفی کرده؟ فردای آن روز بر سر مزار شیخ حسین زاهد در قبرستان ابن بابویه رفتم.
با دیدن چهره او کاملا بر صدق رویائی که دیده بودم اطمینان پیدا کردم. دیگر شک نداشتم که عارفان را نه در کوهها و نه در پستوخانههای خانقاه باید جست، بلکه آنان در کنار ما و از ما هستند.
همان روز به سراغ یکی از رفقای شهید هادی رفتم. آدرس و تلفن دوستان نزدیک شهید را از او گرفتم. تصمیم خودم را گرفتم. باید بهتر و کاملتر از قبل ابراهیم را بشناسم. از خدا هم توفیق خواستم. شاید این رسالتی است که حضرت حق برای شناخته شدن بندگان مخلصش بر عهده ما نهاده است.
گفتنی است، علاقهمندان میتوانند فایل پی دی اف و صوتی این داستان را از فایلهای زیر دریافت کنند. /۹۹۸/ن ۳۰۲/ش
ارسال نظرات
نظرات بینندگان
جسارتا فایل صوتی کامل کتاب سلام بر ابراهیم هادی
( 1 و 2 ) میخواهم.
با تشکر