تازیانههایی از جنس واژگان در «فتح خون» شهید آوینی
آوینی در«فتح خون» تلاش میکند با روایتی ادبی، جانهای آگاه را متوجه حقیقت این قیام که همان امام باشد، کند و خفتگان را نیز با تازیانهای از جنس کلمات بیدار سازد.
به گزارش خبرگزاری رسا، سید مرتضی آوینی را با نقد فیلمهای و گفتار فیلمهای مجموعه روایت فتح میشناسیم؛ تصویری از جبهههای نبرد با آن صدای آسمان پررنگترین تصویری است که از سید شهیداان قلم در ذهن داریم، هرچند بر این باور نیستم که سید مرتضی آوینی تنها همین تصویر را دارد، ولی غلبه با این تصویر پرتکرار و پربسامد است.
اما فتح خون یکی از آن آوردگاههایی است که سیدمرتضی آوینی را میتوان دوباره به تماشا نشست. آوردگاهی که آوینی در آن رابطه امام و ماموم را با واژگان به تصویر میکشد. تصویری که در شناخت بهتر و بیشتر این متفکر انقلابی موثر است و میتواند هرخوانندهای را نسبت به او آشنا کند.
«امام، نزدیک غروب آفتاب، اصحاب خویش را گرد آورد تا با آنان سخن بگوید. حضرت علی بن الحسین، با آن همه که بیمار بوده است، خود را به نزدیکی جمع یاران کشاند تا سخنان امام را بشنود: «اما بعد... به راستی من نه اصحابی را بهتر و وفادارتر از اصحاب خویش میشناسم و نه خانوادهای را که بیش از خانوادهام بر بِرّ و نیکوکاری و حفظ پیوند خانوادگی استوار باشند. خداوند شما را از جانب من بهترین جزای خیر عنایت فرماید. آگاه باشید که من پیمان خویش را از ذمه شما برداشتم و اذن دادم که بروید و از این پس مرا بر گرده شما حقی نیست.
اینک این شب است که سر میرسد و شما را در حجاب خویش فرو میپوشد؛ شب را شتر رهوار خویش بگیرید و پراکنده شوید که این جماعت مرا میجویند و اگر بر من دست یابند، به غیر من نپردازند.» سخن چو بدینجا رسید، یاران را دل از دست رفت و به زبان اعتراض و اعتذار گفتند: «چرا برویم؟ تا آنکه چند روزی بیش از تو زندگی کنیم؟ نه، خداوند این ننگ را از ما دور کند. کاش ما را صد جان بود که همه را یکایک در راه تو میدادیم.»
نخستین کسی که بدین کلام ابتدا کرد عباس بن علی بود و دیگران از او پیروی کردند. امام روی به فرزندان مسلم کرد و آنان را رخصت داد که بروند: «آیا شهادت پدرتان مسلم بن عقیل کافی نیست که میخواهید مصیبتی دیگر نیز برآن بیفزایید؟» غَلَیان آتش درون زلزالی شد که کوههای بلند را به لرزه انداخت و صخرههای سخت را شکافت و راه آتش را باز کرد.
مسلم بن عوسجه برپا ایستاده، گفت: «یا بن رسول الله! آیا ما آن کسانیم که دست از تو برداریم و پیرامون تو را رها کنیم در هنگامهای که دشمن اینچنین تو را درمحاصره گرفته است؟ مگر ما را در پیشگاه حق عذری در این کار باقی است؟ نه! والله تا آنگاه که این نیزه را در سینه دشمن نشکستهام و شمشیرم را بر فرق دشمن خرد نکردهام، دل از تو بر نخواهم کند و اگر مرا سلاحی نباشد، با سنگ به جنگ آنان خواهم آمد تا با تو کشته شوم.»
و «سعید بن عبدالله حنفی» به پا خاست و گفت: «قسم به ذات خداوند که واگذارت نخواهیم کرد تا او بداند و ببیند که ما حرمت پیامبرش را در حق تو که فرزند و وصیّ او هستی، حفظ کرده ایم. والله، اگر بدانم که کشته خواهم شد، آنگاه جان دوباره خواهم یافت تا پیکرم را زنده بسوزانند و خاکسترم را برباد دهند و این کردار را هفتاد بار مکرر خواهند کرد تا از تو جدا شوم، دست از تو بر نخواهم داشت تا مرگ را در خدمت تو ملاقات کنم؛ و اگر اینچنین است، چرا الحال از شهادت در راه تو روی برتابم با آنکه جز یک بار کشته شدن بیش نیست و کرامتی جاودانه را نیز به دنبال دارد؟» «سید بن طاووس» روایت کرده است که در آن حال، «محمد بن بشیر حضرمی» را گفتند که پسرت را در سر حدات مملکت ری به اسارت گرفتهاند و او گفت: «عوض جان او و جان خویش، از خالق، جانها خواهم گرفت. دوست نمیداشتم که او را اسیر کنند و من بمانم.»
... یعنی چه خوب است که اسیری او زمانی رخ نموده است که من نیز دیری در جهان نخواهم پایید. امام که مقال او شنید گفت: «خدایت رحمت کند، من بیعت خویش را از تو برداشتم. برو و فرزند خویش را از اسارت برهان.» او جواب داد: «درندگان بیابان مرا زنده بدرند اگر از تو جدا شوم و تو را در غربت بگذارم و بگذرم؛ آنگاه خبرت را از شتر سواران راهگذر باز پرسم؟ نه هرگز اینچنین نخواهد شد!»
این فرازها و بخشها با آن واژگان آتشین که از نوک قلم سید شهیدان اهل قلم فوران میکند هرخوانندهای را در شوری با معرفت قرار میدهد. این همان شوری است که در جان این قیام نهفته است که معرفت در سراسر آن موج میزند و آوینی به درستی با شناخت دقیق از آن، این کتاب را سر و شکل داده است. خواننده در این کتاب تنها با شور روبهرو نمیشود بلکه معرفت نهفته در جان واژگان خواننده را در موقعیتی معرفتافزا قرار میدهد و او را در برابر این حرکت بیدار میکند.
این کتاب از ابتدای حرکت سیدالشهدا با زبانی سخته و البته نثری روان خواننده را به «فتح خون» میرساند. فتحی که خون بر شمشیر پیروز شده و سیدالشهدا نام خویش و اصحاب عاشوراییاش که از اصحاب بدر پیامبر آخرین، برترند را بر پیشانی تاریخ ثبت کرده و ماندگار شده و هرساله بر مانایی آنها افزوده میشود و این عبارت که «خون بر شمشیر پیروز است» را بیشتر جلوهگر میکند.
آوینی در این کتاب تلاش میکند تا با روایتی ادبی، جانهای آگاه را متوجه حقیقت این قیام که همان امام باشد کند و خفتگان را نیز با تازیانهای از جنس کلمات بیدار کند. این کتاب در واقع بازنمایی یک قیام با زبان ادبیات است که آوینی در قالب و فرمی متفاوت آن را بازسازی کرده است. /۹۹۸/د ۱۰۱/ش
اما فتح خون یکی از آن آوردگاههایی است که سیدمرتضی آوینی را میتوان دوباره به تماشا نشست. آوردگاهی که آوینی در آن رابطه امام و ماموم را با واژگان به تصویر میکشد. تصویری که در شناخت بهتر و بیشتر این متفکر انقلابی موثر است و میتواند هرخوانندهای را نسبت به او آشنا کند.
«امام، نزدیک غروب آفتاب، اصحاب خویش را گرد آورد تا با آنان سخن بگوید. حضرت علی بن الحسین، با آن همه که بیمار بوده است، خود را به نزدیکی جمع یاران کشاند تا سخنان امام را بشنود: «اما بعد... به راستی من نه اصحابی را بهتر و وفادارتر از اصحاب خویش میشناسم و نه خانوادهای را که بیش از خانوادهام بر بِرّ و نیکوکاری و حفظ پیوند خانوادگی استوار باشند. خداوند شما را از جانب من بهترین جزای خیر عنایت فرماید. آگاه باشید که من پیمان خویش را از ذمه شما برداشتم و اذن دادم که بروید و از این پس مرا بر گرده شما حقی نیست.
اینک این شب است که سر میرسد و شما را در حجاب خویش فرو میپوشد؛ شب را شتر رهوار خویش بگیرید و پراکنده شوید که این جماعت مرا میجویند و اگر بر من دست یابند، به غیر من نپردازند.» سخن چو بدینجا رسید، یاران را دل از دست رفت و به زبان اعتراض و اعتذار گفتند: «چرا برویم؟ تا آنکه چند روزی بیش از تو زندگی کنیم؟ نه، خداوند این ننگ را از ما دور کند. کاش ما را صد جان بود که همه را یکایک در راه تو میدادیم.»
نخستین کسی که بدین کلام ابتدا کرد عباس بن علی بود و دیگران از او پیروی کردند. امام روی به فرزندان مسلم کرد و آنان را رخصت داد که بروند: «آیا شهادت پدرتان مسلم بن عقیل کافی نیست که میخواهید مصیبتی دیگر نیز برآن بیفزایید؟» غَلَیان آتش درون زلزالی شد که کوههای بلند را به لرزه انداخت و صخرههای سخت را شکافت و راه آتش را باز کرد.
مسلم بن عوسجه برپا ایستاده، گفت: «یا بن رسول الله! آیا ما آن کسانیم که دست از تو برداریم و پیرامون تو را رها کنیم در هنگامهای که دشمن اینچنین تو را درمحاصره گرفته است؟ مگر ما را در پیشگاه حق عذری در این کار باقی است؟ نه! والله تا آنگاه که این نیزه را در سینه دشمن نشکستهام و شمشیرم را بر فرق دشمن خرد نکردهام، دل از تو بر نخواهم کند و اگر مرا سلاحی نباشد، با سنگ به جنگ آنان خواهم آمد تا با تو کشته شوم.»
و «سعید بن عبدالله حنفی» به پا خاست و گفت: «قسم به ذات خداوند که واگذارت نخواهیم کرد تا او بداند و ببیند که ما حرمت پیامبرش را در حق تو که فرزند و وصیّ او هستی، حفظ کرده ایم. والله، اگر بدانم که کشته خواهم شد، آنگاه جان دوباره خواهم یافت تا پیکرم را زنده بسوزانند و خاکسترم را برباد دهند و این کردار را هفتاد بار مکرر خواهند کرد تا از تو جدا شوم، دست از تو بر نخواهم داشت تا مرگ را در خدمت تو ملاقات کنم؛ و اگر اینچنین است، چرا الحال از شهادت در راه تو روی برتابم با آنکه جز یک بار کشته شدن بیش نیست و کرامتی جاودانه را نیز به دنبال دارد؟» «سید بن طاووس» روایت کرده است که در آن حال، «محمد بن بشیر حضرمی» را گفتند که پسرت را در سر حدات مملکت ری به اسارت گرفتهاند و او گفت: «عوض جان او و جان خویش، از خالق، جانها خواهم گرفت. دوست نمیداشتم که او را اسیر کنند و من بمانم.»
... یعنی چه خوب است که اسیری او زمانی رخ نموده است که من نیز دیری در جهان نخواهم پایید. امام که مقال او شنید گفت: «خدایت رحمت کند، من بیعت خویش را از تو برداشتم. برو و فرزند خویش را از اسارت برهان.» او جواب داد: «درندگان بیابان مرا زنده بدرند اگر از تو جدا شوم و تو را در غربت بگذارم و بگذرم؛ آنگاه خبرت را از شتر سواران راهگذر باز پرسم؟ نه هرگز اینچنین نخواهد شد!»
این فرازها و بخشها با آن واژگان آتشین که از نوک قلم سید شهیدان اهل قلم فوران میکند هرخوانندهای را در شوری با معرفت قرار میدهد. این همان شوری است که در جان این قیام نهفته است که معرفت در سراسر آن موج میزند و آوینی به درستی با شناخت دقیق از آن، این کتاب را سر و شکل داده است. خواننده در این کتاب تنها با شور روبهرو نمیشود بلکه معرفت نهفته در جان واژگان خواننده را در موقعیتی معرفتافزا قرار میدهد و او را در برابر این حرکت بیدار میکند.
این کتاب از ابتدای حرکت سیدالشهدا با زبانی سخته و البته نثری روان خواننده را به «فتح خون» میرساند. فتحی که خون بر شمشیر پیروز شده و سیدالشهدا نام خویش و اصحاب عاشوراییاش که از اصحاب بدر پیامبر آخرین، برترند را بر پیشانی تاریخ ثبت کرده و ماندگار شده و هرساله بر مانایی آنها افزوده میشود و این عبارت که «خون بر شمشیر پیروز است» را بیشتر جلوهگر میکند.
آوینی در این کتاب تلاش میکند تا با روایتی ادبی، جانهای آگاه را متوجه حقیقت این قیام که همان امام باشد کند و خفتگان را نیز با تازیانهای از جنس کلمات بیدار کند. این کتاب در واقع بازنمایی یک قیام با زبان ادبیات است که آوینی در قالب و فرمی متفاوت آن را بازسازی کرده است. /۹۹۸/د ۱۰۱/ش
ارسال نظرات