ژن خوب، بد، زشت در کربلا
به گزارش خبرگزاری رسا، در قصه عاشورا کنار همه شهدایی که از کربلا میشناسیم و در ماتم و عزاداریهایمان پای روضهها برایشان اشک ریختهایم؛ میشود آدمهایی را پیدا کرد که قصه نبرد و هم رکابیشان با سیدالشهدا (علیه السلام) کمتر به گوشمان رسیده، آنهایی که صدای هل من ناصر ینصرنی امامشان را شنیدهاند و داستان زندگیشان را با شهادت تمام کردهاند.
شاید این طور به نظر برسد که همه آنهایی که در یک خانواده هستند، راه و رسم یکسانی را انتخاب میکنند، اما گاهی برخی روایتها یادمان میآورد هرچقدر هم پیوند خانوادگی تأثیرگذار باشد، باز هم هرکدام از افراد میتوانند انتخابهای متفاوتی داشته باشند.
عمروبن قرظه و علیبن قرظه دو برادری بودند که در روز عاشورا هرکدام در یک سوی میدان قرار گرفتند. پدر آنها «قرظه انصاری» از اصحاب پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و امیرالمونین (علیهالسلام) و همچنین از راویان حدیث بود. قرظه در جنگهای مختلف از جمعه احد شرکت داشت، اما دو پسرش دو راه جدا از هم را انتخاب کردند.
عمرو نماینده امام حسین (علیهالسلام)
عمرو ششم محرم وارد کربلا شد و به امام حسین (علیهالسلام) پیوست. او نماینده امام برای صحبت با عمربنسعد بود، در واقع از روز هفتم محرم همزمان با بستن شریعه فرات، تشنگی خیام امام را آزار میداد. امام «عمرو بن قرظه انصاری» را به سوی ابن سعد فرستاد تا جلسهای را بین دو سپاه ترتیب بدهد، او موفق شد و قرار بر این شد که از هر طرف بیست سوار از سپاه بیایند و در نزدیکی خیمه محل مشورت، بیست سوار به هم نزدیک شوند و سپس به امر امام بایستند. امام خود به همراهی عباس و علی اکبر (علیهالسلام) وارد خیمه شدند و ابن سعد به همراه فرزندش حفض و غلامش نیز به آنجا آمدند.
امام به ابن سعد فرمود: «ای ابن سعد آیا با من میجنگی؟ آیا از خدا – آن کس که بازگشت تو به سوی اوست – نمیترسی؟ … پس من پسر آن کسی هستم که تو خود میدانی. آیا نمیخواهی با من باشی و اینها را رها کنی؟ این کار به خدای تعالی نزدیکتر است.»
او از یاران بسیار فعال امام محسوب میشد. به طوری که همراه سعید بن عبدالله پاسداری و حفاظت از جان امام حسین (علیهالسلام) را به عهده گرفت و در این راه مورد اصابت چندین چوبه تیر قرار گرفت و مجروح شد.
پس از نماز ظهر عاشورا، عمرو بن قرظه با اذن امام حسین (علیهالسلام) به میدان شتافت و در حالی که رجز میخواند، جنگید و چند نفر را از پای درآورد و تعریضاً بر عمربنسعد که خانه و داراییاش را بهانه نپیوستن به امام حسین (علیهالسلام) کرد، این رجز را میخواند:
«قَدْ عَلِمَتْ کتیبَةُ الانصارِ
ضَرْبَ غُلامٍ غَیرَ نُکسٍ شاری
اِنّی سَأحْمی حَوْزَةَ الذَّمارِ
دوُنَ حُسَینٍ مُهجَتی وَ داری»
سپاه انصار دانستهاند که من از کسی که مسئولیت حفظ جانش با من است، حمایت و حفاظت میکنم.
ضربههای من همانند ضربههای جوانی است که از صحنه نمیگریزد. جان و مال من فدای حسین باد!
شهادت در میدان نبرد
عمرو در برابر تیرها و نیزهها میایستد تا از امامش دفاع کند. او در اثر خونریزی بسیار از میدان بازمیگردد و از امام حسین (علیهالسلام) میپرسد: آیا وظیفه خود را بهجا آوردم؟ که حضرت فرمودند: آری! سلام مرا به رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) برسان که من نیز به زودی در پیشگاه او حاضر خواهم شد. عمرو چند لحظه بعد به شهادت رسید.
در زیارت رجبیه و زیارت ناحیه مقدسه به وی سلام داده شده است: «السَّلامُ عَلَی عَمرِو بنِ قُرَظَةِ اَو قُرطَةِ اَنصاری»
برادری در سپاه یزید
شاید برای تان عجیب باشد بدانید که پس از شهادت عمرو در آن سوی میدان علیبنقرظه (در کتاب انساب الاشراف از او با نام زبیر یاد شده است)، با دیدن جسم بیجان برادرش روی خاک، از سپاه ابن سعد فریاد برآورد: «ای حسین! ای دروغگو! برادرم را فریب دادی تا اینکه او را کشتی.»
امام حسین علیه السلام فرمود: «من برادرت را فریب ندادم، بلکه خدای تعالی او را هدایت فرمود، و تو را گمراه ساخت.» او گفت: «خدای مرا بکشد، اگر تو را نکشم.» و سپس به امام حملهور شد تا با نیزه، ضربهای به آن حضرت وارد آورد.
در این لحظه نافع بن هلال که از جمله یاران با وفای امام بود نیزهای به سوی او پرتاب کرد، او بیهوش روی زمین افتاد و اطرافیانش او را از معرکه بیرون بردند./1360/