انتشار کتاب «آقا! این روزها همسرم خیلی گریه میکند»
در این کتاب از زبان خانواده، دوستان و همرزمان، خاطراتی از شهید حسن عرب خالقی (خالقیان) در دوران کودکی، نوجوانی، جوانی، کارگری، بنایی و… بیان شده است.
به گزارش خبرگزاری رسا، کتاب «آقا! این روزها همسرم خیلی گریه میکند» دربارۀ شهیدحسن عربخالقی (از شهدای شاهرود) به همت دفتر نشر معارف منتشر شد.
این کتاب که بههمت حسین رجبی گردآوری و تدوین شده است، از زبان خانواده، دوستان و همرزمان، خاطراتی از شهیدحسن عرب خالقی (خالقیان) در دوران کودکی، نوجوانی، جوانی، کارگری، بنایی، فعالیت در مسجد، بسیج و سپاه پاسداران و برخورد با خانواده و اقوام و آشنایان و… بیان میکند.
حکایتِ حسنِ عرب خالقی حکایت کارگری ساده است که کمکم استاد بنّایی میشود. با اوجگیری انقلاب با چند نفر از دوستانش آموزشهای نظامی را تمرین میکند و منزلش توسط مأموران رژیم شاه تفتیش شده و چندین بار هم مورد ضرب و شتم قرار میگیرد. با شروع جنگ با جمعی از دوستانش پایگاه مقاومت، ولی عصر (عج) را تشکیل میدهند و در تشکیل پایگاههای مقاومت برای دیگر روستاهای منطقه مشارکت میکند. مدتی در شرکت ذغال سنگ البرز شرقی و مدتی در سپاه پاسداران مشغول کار میشود؛ اما باز همان بنایی را ادامه میدهد و در کسوت بسیجی به جبهه میرود. در کودکی قرآن را در مکتب خانه آموخته بود؛ اما خواندن و نوشتن را سالها بعد در جبهه تمرین میکند. هم در جبهههای غرب و هم در جنوب حضور پیدا میکند. عملیات رمضان و بدر و والفجر ۸ از مهمترین عملیاتهایی است که شرکت کرده است. در بدر از ناحیه صورت زخمی میشود و در والفجر ۸ در ۲۱ اسفند ۱۳۶۴ مفقودالاثر میشود که پیکر مطهرش در سال ۱۳۷۴ به وطن برمیگردد. اینها خطوط کلی زندگانی شهید حسن عرب خالقی است.
حسین رجبی، نویسندۀ کتاب در مقدمهاش مینویسد: «نوشتن زندگانی این بنّای نرمخو و آرام ِکلاته خیجی وقتی برایم جذاب شد که دیدم چگونه از حداقلهای توان و امکانات خود، حداکثر استفاده را کرده است. در روزهای انقلاب، با همان سواد قرآنی، بعضی از احکام شرعی رسالۀ امام را در مسجد برای مردم میخواند و توضیح میدهد و گوشش به حرف و حدیثها و توهینها بدهکار نبود. وقتی در سپاه بود تا فرصتی پیش میآمد وسایل بنایی را بیرون میآورد و بچهها را بسیج میکرد. در تنگنای روزهای آتش و خونِ جبهه با تخته سیاه تمرین نوشتن و خطاطی میکرد. خانۀ کاهگلیاش را با دستان خود و کمک همسرش ساخت تا همسر و شش فرزند قد و نیم قدش سرپناهی داشته باشند.»
نام کتاب برگرفته از خاطرۀ همسر شهید است. در صفحات ۶۵ ـ ۶۷ کتاب، خاطرهای زیبا از همسر شهید میخوانیم: «مدتی بود که [حسن]سحر خیلی حال خوبی داشت. گاهی من از صدای گریه و نالهاش از خواب بیدار میشدم. اما آنچه باعث شد کمی نگران بشم این بود که کمکم پای گریه کردنهایش به نمازهای یومیهاش هم باز شد. انگار ناخواسته با گریههایش دلشورهای به جانم انداخته بود. شب رفتنش خیلی حالم گرفته بود. من که همیشه تشویقش میکردم و خودم ساکش را میبستم، این بار دست و دلم به کار نمیرفت. بارها خواهش کردم فقط این دفعه را نرو، بعد از این هر وقت دوست داشتی برو، اما قبول نمیکرد…
از خوابیدن من و بچهها ساعتی نگذشته بود که دیدم صدای نماز و گریهاش میآید، با خود گفتم شاید نماز شب میخواند. بعد از ساعتی، دوباره بیدار شدم؛ اما همچنان مشغول گریه کردن بود. تا صبح چندین بار بیدار شدم، اما باز همین قصه تکرار شد. در دلم، رو به حضرت صاحب الزمان (ع) کردم و گفتم یا صاحب الزمان این دفعه کاری کن که نرود، فقط همین دفعه…
در همین اثنا خواب دیدم که مردی با لباس سفید عربی به در منزلمان آمد و گفت: شما با امام زمان کاری داشتید. بله. ایشان الآن در منزل شهید غنچی هستند، اگر کاری داری سریعتر بیا. نفهمیدم کی چادرم را برداشتم و مثل مرغ سر کنده میان کوچهها میدویدم. میترسیدم که آقا برگردد و من نتوانم ببینمش. درب حیاط باز بود و من هم بدون معطلی وارد حیاط شدم. نفسهایم به شماره افتاده بود. تا وارد اتاق شدم دیدم آقا قصد خروج از اتاق را دارند… نمیتوانستم صحبت کنم، آقا فرمود همراه من بیا، من میخواهم به منزل شهیدی سر بزنم. به اتفاق آقا و بقیۀ مردم به سمت منزل شهیدی رفتیم. وارد بالاخانۀ منزلشان شدیم و همه نشستند. آنجا آقا فرمود حرفت را بزن. گفتم: آقا! این روزها همسرم خیلی گریه میکند. آقا نگاهی کرد و فرمود: «به همسرت بگو پذیرفته شده…» ناگهان از خواب پریدم تمام بدنم خیس عرق بود. بعد از لحظاتی که به خود آمدم دیدم صدایی آرام همچنان ناله میکند. از جا بلند شدم و کنارش نشستم و در حالی که گریه میکردم گفتم: حسن! آقا گفت پذیرفته شدی. او هم گفت: دخترعمو! منم همین الآن خواب شهید موسی الرضا و رجبعلی [از شهدای روستا]رو دیدم که به هم گفتن سالگردمون نزدیک شده، نمیخوای بیای…»
چاپ اول کتاب «آقا! این روزها همسرم خیلی گریه میکند» در ۱۳۲ صفحه، قطع پالتویی، تیراژ ۱۵۰۰ نسخه و قیمت ۵۰۰۰ تومان از سوی دفتر نشر معارف منتشر شده است.
برای تهیۀ کتاب «آقا این روزها همسرم خیلی گریه میکند» و دیگر محصولات دفتر نشر معارف میتوان از طریق سایت پاتوق کتاب: ketabroom.ir یا دفتر مرکزی نشر معارف قم (۰۲۵۳۷۷۴۰۰۰۴) یا از طریق فروشگاههای پاتوق کتاب اقدام کرد. /۹۹۸/د ۱۰۱/ش
این کتاب که بههمت حسین رجبی گردآوری و تدوین شده است، از زبان خانواده، دوستان و همرزمان، خاطراتی از شهیدحسن عرب خالقی (خالقیان) در دوران کودکی، نوجوانی، جوانی، کارگری، بنایی، فعالیت در مسجد، بسیج و سپاه پاسداران و برخورد با خانواده و اقوام و آشنایان و… بیان میکند.
حکایتِ حسنِ عرب خالقی حکایت کارگری ساده است که کمکم استاد بنّایی میشود. با اوجگیری انقلاب با چند نفر از دوستانش آموزشهای نظامی را تمرین میکند و منزلش توسط مأموران رژیم شاه تفتیش شده و چندین بار هم مورد ضرب و شتم قرار میگیرد. با شروع جنگ با جمعی از دوستانش پایگاه مقاومت، ولی عصر (عج) را تشکیل میدهند و در تشکیل پایگاههای مقاومت برای دیگر روستاهای منطقه مشارکت میکند. مدتی در شرکت ذغال سنگ البرز شرقی و مدتی در سپاه پاسداران مشغول کار میشود؛ اما باز همان بنایی را ادامه میدهد و در کسوت بسیجی به جبهه میرود. در کودکی قرآن را در مکتب خانه آموخته بود؛ اما خواندن و نوشتن را سالها بعد در جبهه تمرین میکند. هم در جبهههای غرب و هم در جنوب حضور پیدا میکند. عملیات رمضان و بدر و والفجر ۸ از مهمترین عملیاتهایی است که شرکت کرده است. در بدر از ناحیه صورت زخمی میشود و در والفجر ۸ در ۲۱ اسفند ۱۳۶۴ مفقودالاثر میشود که پیکر مطهرش در سال ۱۳۷۴ به وطن برمیگردد. اینها خطوط کلی زندگانی شهید حسن عرب خالقی است.
حسین رجبی، نویسندۀ کتاب در مقدمهاش مینویسد: «نوشتن زندگانی این بنّای نرمخو و آرام ِکلاته خیجی وقتی برایم جذاب شد که دیدم چگونه از حداقلهای توان و امکانات خود، حداکثر استفاده را کرده است. در روزهای انقلاب، با همان سواد قرآنی، بعضی از احکام شرعی رسالۀ امام را در مسجد برای مردم میخواند و توضیح میدهد و گوشش به حرف و حدیثها و توهینها بدهکار نبود. وقتی در سپاه بود تا فرصتی پیش میآمد وسایل بنایی را بیرون میآورد و بچهها را بسیج میکرد. در تنگنای روزهای آتش و خونِ جبهه با تخته سیاه تمرین نوشتن و خطاطی میکرد. خانۀ کاهگلیاش را با دستان خود و کمک همسرش ساخت تا همسر و شش فرزند قد و نیم قدش سرپناهی داشته باشند.»
نام کتاب برگرفته از خاطرۀ همسر شهید است. در صفحات ۶۵ ـ ۶۷ کتاب، خاطرهای زیبا از همسر شهید میخوانیم: «مدتی بود که [حسن]سحر خیلی حال خوبی داشت. گاهی من از صدای گریه و نالهاش از خواب بیدار میشدم. اما آنچه باعث شد کمی نگران بشم این بود که کمکم پای گریه کردنهایش به نمازهای یومیهاش هم باز شد. انگار ناخواسته با گریههایش دلشورهای به جانم انداخته بود. شب رفتنش خیلی حالم گرفته بود. من که همیشه تشویقش میکردم و خودم ساکش را میبستم، این بار دست و دلم به کار نمیرفت. بارها خواهش کردم فقط این دفعه را نرو، بعد از این هر وقت دوست داشتی برو، اما قبول نمیکرد…
از خوابیدن من و بچهها ساعتی نگذشته بود که دیدم صدای نماز و گریهاش میآید، با خود گفتم شاید نماز شب میخواند. بعد از ساعتی، دوباره بیدار شدم؛ اما همچنان مشغول گریه کردن بود. تا صبح چندین بار بیدار شدم، اما باز همین قصه تکرار شد. در دلم، رو به حضرت صاحب الزمان (ع) کردم و گفتم یا صاحب الزمان این دفعه کاری کن که نرود، فقط همین دفعه…
در همین اثنا خواب دیدم که مردی با لباس سفید عربی به در منزلمان آمد و گفت: شما با امام زمان کاری داشتید. بله. ایشان الآن در منزل شهید غنچی هستند، اگر کاری داری سریعتر بیا. نفهمیدم کی چادرم را برداشتم و مثل مرغ سر کنده میان کوچهها میدویدم. میترسیدم که آقا برگردد و من نتوانم ببینمش. درب حیاط باز بود و من هم بدون معطلی وارد حیاط شدم. نفسهایم به شماره افتاده بود. تا وارد اتاق شدم دیدم آقا قصد خروج از اتاق را دارند… نمیتوانستم صحبت کنم، آقا فرمود همراه من بیا، من میخواهم به منزل شهیدی سر بزنم. به اتفاق آقا و بقیۀ مردم به سمت منزل شهیدی رفتیم. وارد بالاخانۀ منزلشان شدیم و همه نشستند. آنجا آقا فرمود حرفت را بزن. گفتم: آقا! این روزها همسرم خیلی گریه میکند. آقا نگاهی کرد و فرمود: «به همسرت بگو پذیرفته شده…» ناگهان از خواب پریدم تمام بدنم خیس عرق بود. بعد از لحظاتی که به خود آمدم دیدم صدایی آرام همچنان ناله میکند. از جا بلند شدم و کنارش نشستم و در حالی که گریه میکردم گفتم: حسن! آقا گفت پذیرفته شدی. او هم گفت: دخترعمو! منم همین الآن خواب شهید موسی الرضا و رجبعلی [از شهدای روستا]رو دیدم که به هم گفتن سالگردمون نزدیک شده، نمیخوای بیای…»
چاپ اول کتاب «آقا! این روزها همسرم خیلی گریه میکند» در ۱۳۲ صفحه، قطع پالتویی، تیراژ ۱۵۰۰ نسخه و قیمت ۵۰۰۰ تومان از سوی دفتر نشر معارف منتشر شده است.
برای تهیۀ کتاب «آقا این روزها همسرم خیلی گریه میکند» و دیگر محصولات دفتر نشر معارف میتوان از طریق سایت پاتوق کتاب: ketabroom.ir یا دفتر مرکزی نشر معارف قم (۰۲۵۳۷۷۴۰۰۰۴) یا از طریق فروشگاههای پاتوق کتاب اقدام کرد. /۹۹۸/د ۱۰۱/ش
ارسال نظرات