انتشار کتاب «آخر شهید میشوی»
کتاب «آخر شهید میشوی» به قلم حسین شرفخانلو فرزند شهید شرفخانلو، پانزدهمین و آخرین جلد از مجموعه شهدای مدافع حرم، شرحی بر داستان زندگی شهید صادق عدالت اکبری است.
به گزارش خبرگزاری رسا، کتاب «آخر شهید میشوی» به قلم حسین شرفخانلو فرزند شهید شرفخانلو، پانزدهمین و آخرین جلد از مجموعه شهدای مدافع حرم، شرحی بر داستان زندگی شهید صادق عدالت اکبری است که به همت انتشارات روایت فتح منتشر شد. صادق عدالت اکبری در تاریخ چهارم اردیبهشت ۱۳۹۵ در دلامه سوریه و در روز وفات حضرت زینب (س) به شهادت رسید.
حسین شرفخانلو، درباره انگیزه تالیف این کتاب در مقدمه کتابش نوشت: «حکایت زندگی و شهادت صادق و حماسهای که مادرش روز تشییع آفریده بود، چیزی نبود که بشود بیآنکه به آن خیره نگریست، از کنارش رد شد؛ نه خیره که با بُهت تمام. مگر میشود در زمانهای که سهم خواستن از سفره انقلاب رسم شده و جماعتی به سهمخواهی و زیادهخواهی، چهارزانو و دولُپی نشستهاند، سر غنایم و تا «بَلَغَتِ الحُلقوم» دارند میبلعند، سردارزادهای که میتوانست تمام اسباب رفاه را مهیا داشته باشد و پدرش سهمش از جهاد را در سالهای جنگ و در جبهههای کردستان تمام و کمال پرداخته، امروز به هوای جهاد و شهادت، دل از راحت و آسایش و امنیت بردارد و راهی خط مقدم و جبهه مقاومت شود و از غربت شهید برگردد.
داستان زندگی صادق عدالت اکبری و مادری که او را بزرگ کرده و به ثمر رسانیده و راهی جبههاش کرد، آنقدر شیرین و پر از حماسه بود که دلم پر شد از خواستنش و خواستن، جرأتم داد تا همانجا در جلسه رونمایی کتاب «شبیه خودش»، از پدرش بخواهم اجازه دهد صادق را روایت کنم و افتخار از صادق نوشتن را به من بدهد و چه فخر بزرگی را حاج رضا، در کمال بزرگواری به من داد و منِ سادهدل چه میدانستم که با دلی دریایی مواجهم و باید با چشم مور به تماشای کوه بنشینم و اینبار بناست راوی عظمتی باشم که از دامن زن به معراج رفته است.»
آخرین وداع
از وقتی ازدواج کرده بود، قناری و سُهرههایش را هی کم و کمتر میکرد. محدثه میگفت: «دلم میگیرد طفلیها را توی قفس میبینم.» از آنهمه پرندهِ قفسی که روزی جانش به جانشان بسته بود، یک سُهره مانده بود برایش که آنرا هم همان روز بعدازظهر، قبل رفتنش برد با محدثهسادات رهایش کرد. شب، وقتی میخواست برود، با همه که آمده بودند برای بدرقهاش، تک به تک خداحافظی و دیدهبوسی کرد و آخر از همه، خم شد و کف دستهایم را گذاشت روی صورتش و بوسیدشان. دستهایم را حلقه کردم دور گردنش و یک دل سیر بویش کردم. درِ گوشم گفت: «ننه! دعا کن شهید برگردم...» و زل زد توی چشمهایم و گفت: «اگر شهید شدم، رخت سیاه نپوش و نگذار کسی رخت سیاه بپوشد. توی مجلسم جای خرما و حلوا، شیرینی و شکلات خیرات کنید...» و تنگ در آغوشم کشید و لحظهای بعد، از حلقه دستهایم بیرون خزید و رفت که رفت ....»
نخستین چاپ کتاب «آخر شهید میشوی» در ۱۴۴ صفحه با شمارگان دو هزار و ۵۰۰ نسخه به بهای ۱۴ هزار و ۵۰۰ تومان از سوی انتشارات روایت فتح راهی بازار نشر شده است. /۹۲۵/د ۱۰۲/ش
حسین شرفخانلو، درباره انگیزه تالیف این کتاب در مقدمه کتابش نوشت: «حکایت زندگی و شهادت صادق و حماسهای که مادرش روز تشییع آفریده بود، چیزی نبود که بشود بیآنکه به آن خیره نگریست، از کنارش رد شد؛ نه خیره که با بُهت تمام. مگر میشود در زمانهای که سهم خواستن از سفره انقلاب رسم شده و جماعتی به سهمخواهی و زیادهخواهی، چهارزانو و دولُپی نشستهاند، سر غنایم و تا «بَلَغَتِ الحُلقوم» دارند میبلعند، سردارزادهای که میتوانست تمام اسباب رفاه را مهیا داشته باشد و پدرش سهمش از جهاد را در سالهای جنگ و در جبهههای کردستان تمام و کمال پرداخته، امروز به هوای جهاد و شهادت، دل از راحت و آسایش و امنیت بردارد و راهی خط مقدم و جبهه مقاومت شود و از غربت شهید برگردد.
داستان زندگی صادق عدالت اکبری و مادری که او را بزرگ کرده و به ثمر رسانیده و راهی جبههاش کرد، آنقدر شیرین و پر از حماسه بود که دلم پر شد از خواستنش و خواستن، جرأتم داد تا همانجا در جلسه رونمایی کتاب «شبیه خودش»، از پدرش بخواهم اجازه دهد صادق را روایت کنم و افتخار از صادق نوشتن را به من بدهد و چه فخر بزرگی را حاج رضا، در کمال بزرگواری به من داد و منِ سادهدل چه میدانستم که با دلی دریایی مواجهم و باید با چشم مور به تماشای کوه بنشینم و اینبار بناست راوی عظمتی باشم که از دامن زن به معراج رفته است.»
آخرین وداع
از وقتی ازدواج کرده بود، قناری و سُهرههایش را هی کم و کمتر میکرد. محدثه میگفت: «دلم میگیرد طفلیها را توی قفس میبینم.» از آنهمه پرندهِ قفسی که روزی جانش به جانشان بسته بود، یک سُهره مانده بود برایش که آنرا هم همان روز بعدازظهر، قبل رفتنش برد با محدثهسادات رهایش کرد. شب، وقتی میخواست برود، با همه که آمده بودند برای بدرقهاش، تک به تک خداحافظی و دیدهبوسی کرد و آخر از همه، خم شد و کف دستهایم را گذاشت روی صورتش و بوسیدشان. دستهایم را حلقه کردم دور گردنش و یک دل سیر بویش کردم. درِ گوشم گفت: «ننه! دعا کن شهید برگردم...» و زل زد توی چشمهایم و گفت: «اگر شهید شدم، رخت سیاه نپوش و نگذار کسی رخت سیاه بپوشد. توی مجلسم جای خرما و حلوا، شیرینی و شکلات خیرات کنید...» و تنگ در آغوشم کشید و لحظهای بعد، از حلقه دستهایم بیرون خزید و رفت که رفت ....»
نخستین چاپ کتاب «آخر شهید میشوی» در ۱۴۴ صفحه با شمارگان دو هزار و ۵۰۰ نسخه به بهای ۱۴ هزار و ۵۰۰ تومان از سوی انتشارات روایت فتح راهی بازار نشر شده است. /۹۲۵/د ۱۰۲/ش
ارسال نظرات