راویانی که خودشان سوژه روایت شدند
فاطمه وفاییزاده در کتاب سوم از مجموعه «تاریخنگاران و راویان صحنه نبرد» برشهایی از فعالیتهای مبارزاتی سه شهید را به تصویر میکشد.
به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از خبرگزاری کتاب ایران، فاطمه وفاییزاده در کتاب سوم از مجموعه «تاریخنگاران و راویان صحنه نبرد» با مروری بر زندگی و دوران روایتگری سه شهید به نامهای محمدتقی رضوانی، سعید عیسیوند و حسین اللهداد، برشهایی از زندگی شخصی و فعالیتهای مبارزاتی آنها را به تصویر میکشد.
شهید محمدتقی رضوانی
براساس متن کتاب، محمدتقی رضوانی، در سال ۱۳۴۰ در محله بازار قوامالدوله (میدان شاهپور) به دنیا آمد. با پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت سپاه درآمد و در راهاندازی مرکز بهداری سپاه نقش اساسی داشت. بعد از مدتی حضور در بهداری، به دفتر سیاسی سپاه رفت و بهعنوان راوی جنگ مشغول کار شد. به دلیل نگاه موشکافانهای که به موضوعات داشت، هنوز مدت زیادی از حضورش در دفتر سیاسی سپاه نگذشته بود که به عنوان راوی شهید حسن باقری انتخاب شد. وی در عملیاتهای رمضان، مسلمبن عقیل، والفجر مقدماتی و محرم، راوی قرارگاههای خاتمالانبیاء (ص)، کربلا و لشکرهای ۵ نصر و ۳۱ عاشورا بود. یک هفته پیش از شروع عملیات والفجر مقدماتی، در حین شناسایی، سنگری که او به همراه شهیدان حسن باقری و مجید بقایی در آن حضور داشتند، هدف خمپاره قرار گرفت و همگی به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
در صفحه ۵۷ کتاب درباره برههای از حال و هوای محمدتقی در جبهه، میخوانیم: «اوایل جنگ بود و شدت درگیریها زیاد. تقی جبهه که میرفت خوابش کم میشد. گاهی تمام شبانهروز کار میکرد. وقتِ درگیری، پابهپای بچهها توی خط مقدم، اسلحه دست میگرفت و اینطرف و آنطرف میدوید. یکبار آنقدر جنگیده بودند که مهماتشان تمام شده بود، اما عراقیها هنوز ادامه میدادند. وضعیت سختی بود. بچهها آنقدر خسته بودند که سرپا خوابشان میبرد. تقی بینشان میگشت و بیدارشان میکرد. گاهی کشیدهای میزد توی صورتشان که خواب از سرشان بپرد. هر روز صبح، تقی بعد از نماز صبح با حسن میرفت دیدگاه، برای شناسایی. با دوربین حرکات دشمن و رفتوآمدهای خط را زیرنظر میگرفتند. حسن تمام مراحل عملیات را از شناسایی گرفته تا مرحله آخر، خودش مدیریت میکرد. تقی هم کنارش بود و کار راویگریاش را انجام میداد. یادداشت برمیداشت و با ضبط صوتش همه حرفها را ضبط میکرد.»
شهید سعید عیسیوند
سعید عیسیوند در شهریور ۱۳۴۰ در محله پامنار تهران به دنیا آمد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در فعالیتهای بسیج محل سکونتش شرکت میکرد و مسئولیت پایگاه بسیج مسجد طلاچیان را به عهده گرفت. پس از ترور بردار کوچکترش به دست منافقین در جریان برپایی نمایشگاه هفته دفاع مقدس، نقش بسزایی در شناسایی و دستگیری منافقین ازجمله عوامل ترور برادرش ایفا کرد. آذر ۶۱، جذب دفتر سیاسی سپاه شد و اواخر دیماه همان سال بهطور رسمی عضو سپاه شد و فعالیتش را بهعنوان راوی در لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) شروع کرد. حدود ۹۰ نوار درباره ثبت وقایع جنگ در این لشکر، از وی بهجای مانده است. در اولین اعزام به منطقه عملیاتی فکه جنوبی، در عملیات والفجر مقدماتی، بر اثر اصابت ترکش، دعوت حق را لبیک گفت.
در صفحه ۱۳۰ کتاب، گوشههایی از فعالیتهای انقلابی شهید سعید عیسیوند، اینگونه روایت میشود: «روزی که قرار بود امام برگردد، سعید هم توی انتظامات مراسم ورود امام بود. شبانه از طرف مسجد رفته بودند، تمام مسیر را گل گذاشته بودند. خیلی منتظر بودند امام را ببینند، اما آخرسر فهمیدند به خاطر شلوغی امام را با هلیکوپتر بردهاند. چند شب بعد، ۲۱ بهمن، امام دستور داده بود مردم حکومت نظامی را بشکنند. سعید و برادرهایش و بچههای محل با هم جمع شدند و عرض خیابان را با سنگ و میله آهنی و هر چیزی که دو دستشان بود، بستند. شنیدند سربازهای گارد دارند به طرف همان خیابان میآیند. جعبهها و مقواها را آتش زدند و فرار کردند. سربازها که آمدند، کسی را ندیدند، راهشان را باز کردند و رفتند.»
شهید حسین اللهداد
حسین اللهداد، در سال ۱۳۳۷ در خانوادهای مذهبی در تهران متولد شد. او همراه با دیگر جوانان مبارز محله کَن، بارها در تظاهرات و راهپیمائیهای انقلاب شرکت کرد. با پیروزی انقلاب، به گروه شهید چمران پیوست. بعد از مدتی فعالیت در نیروی حفاظت دفتر نخست وزیری، با شروع قائله خلق عرب راهی جنوب شد و مدتی بعد با شروع درگیریهای کردستان، به همراه دکتر چمران راهی آن منطقه شد و در عملیات آزادسازی بانه حضور داشت. در سال ۱۳۶۰ به دفتر سیاسی سپاه پیوست. در مدت حضور در دفتر، در چند عملیات ازجمله فتحالمبین و بیتالمقدس بهعنوان راوی حضور داشت. وقتی به صورت داوطلب در عملیات بیتالمقدس ۲ شرکت کرد، مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفتو اول بهمن ۱۳۶۶ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
در صفحه ۱۹۱ کتاب، درباره ویژگیهای اخلاقی حسین اللهداد میخوانیم: «اغلب حسین را با دو اخلاقش میشناختند: یکی اینکه به نماز اول وقت مقید بود، هرجایی بود موقع اذان نمازش را میخواند. سر کار هم که بود، وقتی اذان میدادند، میرفت در اتاق همکارهایش را میزد، میگفت: «ظهره. پاشید نمازتون بخونید.»؛ یکی هم اینکه هروقت خانواده یا دوستها دور هم جمع میشدند، نمیگذاشت پشتسر دیگران حرف بزنند. میگفت: حرف خودتان را بزنید.»
این کتاب سوم در ۲۸۸ صفحه با شمارگان یکهزار نسخه به بهای ۲۰ هزار تومان از سوی مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس راهی بازار نشر شده است. /۹۲۵/د ۱۰1/ش
شهید محمدتقی رضوانی
براساس متن کتاب، محمدتقی رضوانی، در سال ۱۳۴۰ در محله بازار قوامالدوله (میدان شاهپور) به دنیا آمد. با پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت سپاه درآمد و در راهاندازی مرکز بهداری سپاه نقش اساسی داشت. بعد از مدتی حضور در بهداری، به دفتر سیاسی سپاه رفت و بهعنوان راوی جنگ مشغول کار شد. به دلیل نگاه موشکافانهای که به موضوعات داشت، هنوز مدت زیادی از حضورش در دفتر سیاسی سپاه نگذشته بود که به عنوان راوی شهید حسن باقری انتخاب شد. وی در عملیاتهای رمضان، مسلمبن عقیل، والفجر مقدماتی و محرم، راوی قرارگاههای خاتمالانبیاء (ص)، کربلا و لشکرهای ۵ نصر و ۳۱ عاشورا بود. یک هفته پیش از شروع عملیات والفجر مقدماتی، در حین شناسایی، سنگری که او به همراه شهیدان حسن باقری و مجید بقایی در آن حضور داشتند، هدف خمپاره قرار گرفت و همگی به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
در صفحه ۵۷ کتاب درباره برههای از حال و هوای محمدتقی در جبهه، میخوانیم: «اوایل جنگ بود و شدت درگیریها زیاد. تقی جبهه که میرفت خوابش کم میشد. گاهی تمام شبانهروز کار میکرد. وقتِ درگیری، پابهپای بچهها توی خط مقدم، اسلحه دست میگرفت و اینطرف و آنطرف میدوید. یکبار آنقدر جنگیده بودند که مهماتشان تمام شده بود، اما عراقیها هنوز ادامه میدادند. وضعیت سختی بود. بچهها آنقدر خسته بودند که سرپا خوابشان میبرد. تقی بینشان میگشت و بیدارشان میکرد. گاهی کشیدهای میزد توی صورتشان که خواب از سرشان بپرد. هر روز صبح، تقی بعد از نماز صبح با حسن میرفت دیدگاه، برای شناسایی. با دوربین حرکات دشمن و رفتوآمدهای خط را زیرنظر میگرفتند. حسن تمام مراحل عملیات را از شناسایی گرفته تا مرحله آخر، خودش مدیریت میکرد. تقی هم کنارش بود و کار راویگریاش را انجام میداد. یادداشت برمیداشت و با ضبط صوتش همه حرفها را ضبط میکرد.»
شهید سعید عیسیوند
سعید عیسیوند در شهریور ۱۳۴۰ در محله پامنار تهران به دنیا آمد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در فعالیتهای بسیج محل سکونتش شرکت میکرد و مسئولیت پایگاه بسیج مسجد طلاچیان را به عهده گرفت. پس از ترور بردار کوچکترش به دست منافقین در جریان برپایی نمایشگاه هفته دفاع مقدس، نقش بسزایی در شناسایی و دستگیری منافقین ازجمله عوامل ترور برادرش ایفا کرد. آذر ۶۱، جذب دفتر سیاسی سپاه شد و اواخر دیماه همان سال بهطور رسمی عضو سپاه شد و فعالیتش را بهعنوان راوی در لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) شروع کرد. حدود ۹۰ نوار درباره ثبت وقایع جنگ در این لشکر، از وی بهجای مانده است. در اولین اعزام به منطقه عملیاتی فکه جنوبی، در عملیات والفجر مقدماتی، بر اثر اصابت ترکش، دعوت حق را لبیک گفت.
در صفحه ۱۳۰ کتاب، گوشههایی از فعالیتهای انقلابی شهید سعید عیسیوند، اینگونه روایت میشود: «روزی که قرار بود امام برگردد، سعید هم توی انتظامات مراسم ورود امام بود. شبانه از طرف مسجد رفته بودند، تمام مسیر را گل گذاشته بودند. خیلی منتظر بودند امام را ببینند، اما آخرسر فهمیدند به خاطر شلوغی امام را با هلیکوپتر بردهاند. چند شب بعد، ۲۱ بهمن، امام دستور داده بود مردم حکومت نظامی را بشکنند. سعید و برادرهایش و بچههای محل با هم جمع شدند و عرض خیابان را با سنگ و میله آهنی و هر چیزی که دو دستشان بود، بستند. شنیدند سربازهای گارد دارند به طرف همان خیابان میآیند. جعبهها و مقواها را آتش زدند و فرار کردند. سربازها که آمدند، کسی را ندیدند، راهشان را باز کردند و رفتند.»
شهید حسین اللهداد
حسین اللهداد، در سال ۱۳۳۷ در خانوادهای مذهبی در تهران متولد شد. او همراه با دیگر جوانان مبارز محله کَن، بارها در تظاهرات و راهپیمائیهای انقلاب شرکت کرد. با پیروزی انقلاب، به گروه شهید چمران پیوست. بعد از مدتی فعالیت در نیروی حفاظت دفتر نخست وزیری، با شروع قائله خلق عرب راهی جنوب شد و مدتی بعد با شروع درگیریهای کردستان، به همراه دکتر چمران راهی آن منطقه شد و در عملیات آزادسازی بانه حضور داشت. در سال ۱۳۶۰ به دفتر سیاسی سپاه پیوست. در مدت حضور در دفتر، در چند عملیات ازجمله فتحالمبین و بیتالمقدس بهعنوان راوی حضور داشت. وقتی به صورت داوطلب در عملیات بیتالمقدس ۲ شرکت کرد، مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفتو اول بهمن ۱۳۶۶ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
در صفحه ۱۹۱ کتاب، درباره ویژگیهای اخلاقی حسین اللهداد میخوانیم: «اغلب حسین را با دو اخلاقش میشناختند: یکی اینکه به نماز اول وقت مقید بود، هرجایی بود موقع اذان نمازش را میخواند. سر کار هم که بود، وقتی اذان میدادند، میرفت در اتاق همکارهایش را میزد، میگفت: «ظهره. پاشید نمازتون بخونید.»؛ یکی هم اینکه هروقت خانواده یا دوستها دور هم جمع میشدند، نمیگذاشت پشتسر دیگران حرف بزنند. میگفت: حرف خودتان را بزنید.»
این کتاب سوم در ۲۸۸ صفحه با شمارگان یکهزار نسخه به بهای ۲۰ هزار تومان از سوی مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس راهی بازار نشر شده است. /۹۲۵/د ۱۰1/ش
ارسال نظرات