یادداشتی از نصرالله حدادی درباره وضعیت نشر
به گزارش خبرگزاری رسا، نصرالله حدادی پژوهشگر تاریخ نشر: هفتههاست غوغای ارز و سکه به پاست و در این رهگذر، کاغذ، فیلم، زینک، مرکب و دیگر مایحتاج ناشران، گوی سبقت را از سایر رقبا و کالاها ربوده و قیمت آنها سر به فلک نهاده ازجمله قیمت یک بند کاغذ 100×70 (چهار و نیم ورقی) خیلی ناقابل به 180 هزار تومان هم رسید و به زبان بهتر، کاغذ کیلویی 734 تومان. خدا بدهد برکت و در این میان کیست که بعد از شمارگان 200 و سیصد و پانصد و هزار جلد، آن هم با قیمت قبلی کاغذ که در مرز 80 هزار تومان بود و از قراری صفحهای هفتاد، هشتاد تومان، الی 150 تومان، از سوی ناشران مختلف قیمتگذاری میشد، حالا شاهد قیمتگذاری حداقل صفحهای 150 تومان الی سیصد تومان را شاهد باشد و ایضاً توانِ خرید و باز هم به زبان ساده، یک کتاب 350 صفحهای، ناقابل، هفتاد تا صدهزار تومان قیمت داشته باشد. به قول قدما: کی میره این همه راهو؟!
آن بنگاهدار و نمایشگاهدار خودرو، ناگهان و کاملاً ناقابل، خودرویی که نام و مارک خارجی داشت و بیش از صد میلیون تومان نمیارزید، ناگهان آن را سه چهار برابر کرد و به داخل انبار برد. فلان یخچال و فریزر فروش و عرضهکننده لوازم خانگی، شب خوابید و صبح پا شد و دید انبار کالایش اگر پانصد میلیون تومان جنس و کالا در میانش بود، خیلی ساده و «دو، دوتا، چهارتا» صاحب مکنت چندین میلیارد تومانی شده است و باز هم در انبارش را نگشود تا کالایش گرانتر شود و ایضاً تمامی اصناف. دبه ماستِ ناقابل دو و نیم کیلویی را کمتر از دههزار تومان میخریدیم و «سوپرمارکتی» حالا به بالای پانزده هزار تومان با منت میدهد و حقوق دریافتی ایام بازنشستگی بنده در سال جاری، با آژانکشی، حداکثر ده درصد افزایش یافته و معوقات آن را بعد از ششماه، تسویه کردهاند و طی این مدت، ده برابر پرداختی را از جیب بنده و امثال من، بیرون آوردهاند.
گفته شد در استان اصفهان، در انبار میلگرد و آهن، یکصد و نود هزار تُن از این کالا که احتکار شده بود، کشف کردند و ایضاً تأیید که بهصورت رسمی فرآوردههای فلزی از شمش گرفته تا تیرآهن و میلگرد، باز هم خیلی ناقابل و کاملاً قانونی هفتاد تا صددرصد نسبت به سال قبل گران شده است و با توجه به ظرفیت تولید کشور در حد 25 میلیون تُن و حداکثر استفاده در داخل کشور تا سقف 12 میلیون تن، چرا این کالای صدردصد تولید داخل، باید به این میزان گران شود، خدا عالم است؟
حالا بماند رُب و گوجه و سیبزمینی و دیگر مایحتاج زندگی.
راستی چرا ما ناشران نمیتوانیم کالای تولیدیمان را احتکار کنیم و قیمت آن را سه چهار برابر ـ البته یک شبه ـ نموده و به خلقالله قالب کنیم؟ و اصلاً خلقاللهی پیدا میشوند که بپذیرند جنس و کالای تولیدی ما را سه چهار برابر بخرند و اصلاً کالای ما، قابل احتکار و مخفی نمودن در انبارها میباشد؟
دلم لک زده که در اخبار صداوسیما بشنوم: انبار فلان ناشر احتکارکننده کتاب لو رفته و وی دستگیر شده و عنقریب بهعنوان اخلالگر اقتصادی، از تکمیل پرونده، انشاالله بر سردار خواهد رفت!
و یا تعداد قابل ملاحظهای ـ مثلا یک میلیون نسخه ـ کتاب احتکار شده در انبار فلان ناشر، کشف شده و به زودی به قیمت مصوب عرضه خواهد شد و ناشر محتکر، چند صد میلیون تومان جریمه میشود، تا کتاب احتکار نکند!
و چقدر بامزه است، مثل فلان اخلالگر اقتصادی که با صدور مجوزهای قانونی، چهرهاش را از صداوسیما، آن هم در لباس زندان، هنگام قرائت اتهام و احیاناً جرمش، پخش میکنند، یک ناشر خوشبخت احتکارکننده را نیز نشان بدهند و چقدر برازنده است «محارب با فرهنگ» شناخته شود و «مفسدفیالکتاب» لقب گیرد وارونه بر روی خری بنشانندش و در حالیکه کلاه بوقی بر سرش گذاشتهاند، در خیابان انقلاب و روبهروی دانشگاه، بگردانندش و سپس، راهی دیار باقیاش کنند. راستی چرا ما ناشران و کتابفروشان را سراغی نمیگیرند؟
حالاکه به سراغ ما نمیآیند، بیایید کاری کنیم تا «عسس بیا منو بگیر» بشویم! شاید قابل و مقالی برخاست و ماهم از نعمت نمد اتهام و جرم توانستیم، کتابمان را گران کرده و احتکار کنیم و صاحب کلاهی شویم! از خواب بلند میشوم و چه خواب خوشی بود. نگاهی به اطراف بسترم میاندازم و چندین جلد کتاب «بِروبِر، مرا نگاه میکنند» و با زبان بیزبانی میگویند: شتر هم از این خوابها زیاد میبیند و کنترل را به دست میگیرم و بر روی صفحه تلویزیون، به صورت زیرنویس، چنین میخوانم: فروش بیش از 18 هزار تومان قوطی مثلاً یک کیلویی رب، گرانفروشی است و به یاد میآورم اوایل اردیبهشت، آن را کمتر از 6 هزار تومان خریدم و خدا بدهد برکت که دویست درصد گران شده است.
به کجا میرویم؟ صفحات روزنامهها روز به روز کم و کمتر میشوند و بسیاری از دوستان روزنامهنگارم، نگران آینده خود هستند. شنیدهام کتابفروشی باغ در خیابان ولیعصر(عج) عطای کار را به لقایش بخشیده است و من به یاد بازشدن یک زندان میافتم!
به قول قدما، این تو بمیری، از آن تو بمیریها نیست و کمبود گرانی وحشتناک کاغذ و دیگر مایحتاج ناشران، کمر بسیاری را خواهد شکست و دیگر نمیتوان انتظار داشت! بار عشق و افلاس را با هم به دوش کشیدن:
شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسهام
بار عشق و مفلسی صعب است و میباید کشید
کتاب، جان مایه فرهنگ است و گرانی، دشمن فرهنگ و کتاب./۹۲۵/د ۱۰۳/ش
منبع: http://www.ibna.ir