انتشار سی و سومین شماره فصلنامه آيين حكمت
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، دانشگاه باقرالعلوم(ع)، سی و سومین شماره فصلنامه علمي - پژوهشي آيين حكمت را به مدیر مسؤولی شمس الله مريجي منتشر کرد.
در این شماره از فصلنامه این مقالات را مطالعه میکنیم:
نقد و بررسي عللِ «از خود بيگانگي» از منظر فوير باخ و كارل ماركس
بررسي سه رويكرد در فلسفه دين
بررسي چيستي علوم انساني اسلامي از ديدگاه آيت الله مصباح يزدي
تباين ماهوي رجعت و تناسخ در قوه و فعل
تحليل عرفاني ابعاد قيام عاشورا با تكيه بر آموزه جمعيت عرفاني
بررسي مباني و مولفه هاي سلامت معنوي با تاكيد بر ديدگاه علامه طباطبايي
تبيين نيازمندي عقل عملي به عقل نظري در اعتبار و استقلال در ادراك
تناسخ از ديدگاه صدرالمتالهين و بازخواني تعريف نفس صدرايي بر اساس آن
نقد و بررسي عللِ «از خود بيگانگي» از منظر فوير باخ و كارل ماركس
سيد عابدين بزرگي
چکيده: فوير باخ و كارل ماركس از هگليان چپ گرا و فيلسوفان مادي اي هستند كه بعد از هگل، درباره «از خود بيگانگي» و علل آن بحث نموده اند. فوير باخ بر اين باور است كه انسان ها، با فرافكني و برون فكنيِ كمالاتِ خود، خدا و مذهب را مي سازند و با تسليم شدن در برابر آن از خود بيگانه مي شوند. كارل ماركس نيز معتقد است: عامل اوليه «از خود بيگانگي» مالكيت خصوصي و، در مرحله بعد، دين و مذهب مي باشد. از منظر باخ و ماركس، راه برون رفت از اين بيگانگي به انكار دين و مذهب منتهي مي شود.
در پژوهش حاضر، بعد از بيان تاريخچه «از خود بيگانگي»، ديدگاه فوير باخ و ماركس توضيح داده شده و با بيان وجه اشتراك و افتراق اين دو ديدگاه، به نقد و بررسي آنها پرداخته شده است. پژوهش پيشِ رو به اين نتيجه رهنمون شده كه اولاً، مشكل اساسي اين دو تن در جهان بيني مادي آنان است، ثانياً، ديدگاه آنان از نظر تئوري و محتوايي با اشكالات عديده اي روبرو است و، ثالثاً، آنچه آنان از آن به عنوان عوامل «از خود بيگانگي» ياد مي كنند، از عواملِ خودآگاهي و خوديابي مي باشند
بررسي سه رويكرد در فلسفه دين
مرتضي رضايي
چکيده: مطالعات فيلسوفانه درباره دين پيشينه بسيار طولاني و قدمتي به اندازه خود فلسفه دارد، ولي اصطلاح «فلسفه دين» و نگارش كتاب ها و مقالات با اين عنوان پديده اي نسبتاً نو و متعلق به دوران مدرن است. فلسفه دين يكي از پرتحرك ترين حوزه هاي پژوهش فلسفي در دوره معاصر است. با اينكه اين دانش مقيد به فلسفه يا ديني خاص نيست، اولاً، فلسفه دينِ رايج در دامان مسيحيت پديد آمده و باليده است، و عمدتاً تحت تاثير اين دين قرار دارد و، ثانياً، اين دانش مبتني بر فلسفه هاي موجود در مغرب زمين، به ويژه فلسفه تحليلي، است. با اين حال، امكان پژوهش فلسفي در حوزه ساير اديان، از جمله اسلام، و مبتني بر ديگر نظام هاي فلسفي نيز وجود دارد. به همين رو، شايسته بلكه لازم است كه فلسفه دين اسلامي نيز ناظر به محتواي اين دين سترگ و متكي بر فلسفه قويم اسلامي پديد آيد تا استحكام و اتقان اسلام و برتري آن بر ساير اديان بيش از پيش نمايان شود و زمينه پاسخگويي به شبهات پيرامون آموزه هاي آن فراهم گردد. سوال اصلي تحقيق پيش رو اين است كه اهم رويكردهاي موجود يا قابل تاسيس در فلسفه دين كدام اند؟ اين تحقيق به روش توصيفي ـ تحليلي به سامان رسيده است.
بررسي چيستي علوم انساني اسلامي از ديدگاه آيت الله مصباح يزدي
عسكري سليماني اميري ، آسيه گنج خاني
چکيده: علوم انساني اسلامي با رويكردهاي مختلفي مطرح شده است. از ديدگاه آيت الله مصباح، علمْ كشف واقع است و دين الهي حق منحصراً دين اسلام است كه راه سعادت و شقاوت انسان ها را در حوزه باورها و ارزش ها مشخص مي كند. بنابراين، علمِ ديني علمي است كه در حوزه هاي مرتبط با سعادت و شقاوت انسان و باورها و ارزش ها از منابع صحيح ديني و با استفاده از روش شناسي صحيح (روش فقاهتي) بدان رسيده باشيم و نتيجه نيز يقيني باشد. در متون ديني، مسائل مختلفي مطرح شده است كه ناظر به علوم طبيعي، پزشكي و ... است.
ازآنجاكه شان دين هدايتگري به سمت سعادت است، علم ديني بايد همسو با اين شان تعريف شود. بنابراين، هر گزاره اي كه با روش هاي معتبر اثبات شود علم ديني نخواهد بود، زيرا دين وظيفه اي در قبال كشف روابط علي ميان پديده ها ندارد. آنچه براي دين ضرورت دارد شناخت و بيان تاثير پديده ها در سعادت و شقاوت انسان است. اين امر در بسياري موارد با عمل اختياري انسان در ارتباط است. در ميان علوم، موضوع علوم انساني بررسي كنش هاي ارادي و آگاهانه انساني، و احكام و آثار و پيامدهاي آن است، مانند علم اخلاق يا حقوق. بنابراين و با توجه به جايگاه بي بديل علوم انساني در ساخت تفكر بشري و سبك زندگي انسان ها، از ديدگاه استاد، اسلامي كردن علوم در گستره علوم انساني اسلامي محقق مي شود.
اين بررسي به توصيف و بازخواني نظريات استاد در رابطه با اسلامي كردن علوم انساني -پرداخته و از منظر ايشان، به برخي ابهامات پاسخ داده است.
تباين ماهوي رجعت و تناسخ در قوه و فعل
اسدالله كرد فيروزجايي ، وحيد ظفرنما
چکيده: در سفر تخيلي كه در ميان مردمانِ سرزمين هاي خاورِ دور مطرح بوده و مقبول ساكنان مغرب زمين و برخي فِرق منسوب به اسلام واقع شده است، سفر از لحظه مرگ شروع شده، از مرحله مياني توهمات مي گذرد و به بازگشت نهايي به جسم در قالبِ جاودانگي اسطوره اي در چهارچوب يك تئوري درباره تولد دوباره مي انجامد، و روح الزاماً در جهت خاصي سير مي كند. به سبب همسان انگاريِ چرخه زندگيِ تناسخ باور و بازگشت روح به اين دنيا در جوهر رجعت انديش، برخي تلاش كرده اند، با طرح شبهاتي، رجعت را با چالش مواجه كنند، تا آنجا رجعت را همان تناسخ بدانند و شيعيان را كه قايل به رجعت اند همان تناسخيه بدانند. آنچه اين مقاله در پي حل آن است اين است كه تمايز و تباين ماهوي رجعت و تناسخ را با مباني سير نفس در قوه و فعل بررسي كند و به اين سوال پاسخ دهد كه «اگر نفس رجعي با ادله فلسفي و كلامي ثابت شده است، آيا روح تناسخي هم مي تواند شكل بگيرد؟»
تحليل عرفاني ابعاد قيام عاشورا با تكيه بر آموزه جمعيت عرفاني
عليرضا كرماني
چکيده: واقعه عاشورا، كه ظهور علم و اراده انسان كاملِ مطلق است، به تبعِ جمعيت انسان كامل، جامع ابعادي بي شمار است. مصيبت و رنج، جهاد و حماسه، و عشق و عرفان را مي توان از جمله اين ابعاد دانست. هرچند از منظر وحدت، عشق و معرفتْ مقدم بر حماسه و مصيبت است و هريك از اين دو شاني از انسان كاملي مي باشند كه جمع جميع مراتب خلقي و حقي كرده است، اما از منظر سلوكي و سير از كثرت، كه مشخصه اصحاب و ياوران اباعبدالله الحسين(ع) است، راه ورود به جهاد و حماسه مشاركت در مصيبت اباعبدالله(ع) است، چه اينكه اين جهاد و حماسه خود گذرگاه وصول به مرتبه وحدتي است كه مشخصه آن عشق و معرفت به انسان كامل است. اين حماسه حماسه اي سلوكي است متفاوت از حماسه امام(ع) كه ظهور اجتماعي اطلاق و جميعت اوست. همچنين، عاشورا هم تجلي گاه عشق امامي عارف است به خداي خود و هم محل ظهور عشق ياراني سالك است به امام خود.
بررسي مباني و مولفه هاي سلامت معنوي با تاكيد بر ديدگاه علامه طباطبايي
رحمت الله مرزبند ، علي اصغر زكوي
چکيده: با اينكه بيش از چند دهه از آغاز سخن درباره سلامت معنوي مي گذرد، هنوز فهم مشتركي از بُعد معنويِ سلامت شكل نگرفته است، چراكه انديشمندان حوزه هاي مختلف دين ، فلسفه و روان شناسي سعي دارند تا معنويت را با توجه به مباني فرهنگي و شرايط اجتماعي خود تعريف كنند. بسياري از متفكران در سنت فكري امانيسم اعتقاد دارند كه معنويت عمدتاً در ابعاد مختلفي همچون هدف زندگي، تفوق و برتري، اتصال به ديگران، طبيعت يا الوهيت، و ارزش ها (مانند عشق و دلسوزي) شناخته مي شود، امري كه الزاماً ريشه ديني و قدسي ندارد.
هدف اين نوشتار شناسايي مفهوم معنويت با توجه به مباني و شاخص هاي آن براساس آرا و نظريات علامه طباطبايي است، تلاشي كه مي تواند مقدمه فهم مشترك معنويت باشد. يافته ها بيانگر آن است كه معنويت در انديشه علامه نوعي از حيات برتر و ملكوتي انساني برخاسته از فطرت الهي است كه در آن حيات، انسان كمالات خاص خودش را تنها در پرتو ايمان به خدا و عمل صالح در ساحت ها ي بينشي، گرايشي و رفتاري بروز مي دهد. البته، چنين تعريفي از معنويت مبتني بر سازه هاي مفهومي خاصي از قبيل حيات شناسي انساني، جهان شناسي معنوي، الهيات شناختي، انسان شناختي و نيز اسلام شناختي علامه طباطبايي استوار مي باشد. تصريح و تاكيد علامه در تفسير معنويت اسلامي بر مباني قرآني مي تواند مورد استفاده سياست گذاران عرصه سلامت در جوامع اسلامي قرار گيرد.
تبيين نيازمندي عقل عملي به عقل نظري در اعتبار و استقلال در ادراك
حسن اسماعيل پورنيازي
چکيده: مسئله منشا اعتبار گزاره هاي اخلاقي و حقوقي، كه از سنخ مدركات عقل عملي اند، يكي از مباحث مهم در فلسفه اخلاق و حقوق است. تنها راه اعتباربخشي به اين گزاره ها ارجاع آنها به بديهيات عقل نظري است. اما آيا اين امر امكان پذير است؟ هيوم و كانت و برخي ديگر از انديشمندان اين ارجاع را غيرموجه دانسته اند. گروهي ديگر اصلِ نيازمندي مدركات عقل عملي به ارجاع به عقل نظري را انكار كرده و مدركات عقل عملي را به دو دسته بديهي و غيربديهي تقسيم نموده اند و اعتبار بديهيات را به دليل بداهت و اعتبار غيربديهيات را به دليل ارجاع آنها به بديهياتِ همين عقل دانسته اند. اين مقاله، پس از پذيرش ضرورت ارجاع احكام عقل عملي به عقل نظري، يعني ضرورتِ يافتن ريشه اي از «هست ها» براي اعتبار «بايدها» و پس از ارائه راه هاي ارجاعِ هست ها به بايدها، بر اين نكته تاكيد مي كند كه اگرچه عقل عملي در اعتبار خود به عقل نظري محتاج است، در ادراك احكامش مستقل عمل مي كند، به اين معنا كه ما واقعاً دو گونه ادراك داريم كه از دو سنخ اند، اما در اعتبار معرفتي، يكي به ديگري محتاج است، چنان كه حواس ظاهري پنج حس مستقل در ادراك اند، اما همگي در اعتبارشان به عقل محتاج اند.
تناسخ از ديدگاه صدرالمتالهين و بازخواني تعريف نفس صدرايي بر اساس آن
محمدتقي يوسفي، معصومه سادات سالك
چکيده: مساله تناسخ از ديرباز مورد توجه حكما و فلاسفه بوده است. ملاصدرا، ضمن ارائه تعريفي عام از تناسخ، آن را ابطال نموده است و، با دقت نظر ويژه خود، بحث در مصاديق تناسخ محال را به عوالم ديگر نيز سرايت داده است. به عقيده ملاصدرا، اغلب كساني كه سعي در تبيين معاد جسماني داشته اند به نوعي از تناسخ سربرآورده اند. اما تعريف نفس صدرايي و مباني علم النفسي صدرالمتالهين درباره ارتباط نفس و بدن، عملاً، راه را بر امكان تناسخ مي بندد. ضرورت پرداختن به بحث تناسخ وقتي پررنگ تر مي شود كه به اصول مسلمي چون رجعت و زنده شدن اموات در اين دنيا توجه شود و، در نگاه اول، اين امور در دايره تناسخ جاي مي گيرد. تحقيق حاضر مي كوشد تا با شيوه تحليلي و عقلي، ضمن بررسي تناسخ محال از ديدگاه ملاصدرا، به بازخواني تعريف نفس صدرايي به عنوان مبناي مباحث علم النفسي ملاصدرا بپردازد. بحث تناسخ در حكمت متعاليه نشان مي دهد: تناسخ مصطلح صدرايي از تناسخ مصطلح مشهور (تناسخ مطلق) اعم مطلق است و ملاصدرا، با ابطال هرگونه تناسخ غيرملكوتي، در بحث تناسخ، چيزي بيشتر از استحاله تناسخ مشهور را نتيجه مي گيرد، در حالي كه استحاله عقليِ تناسخ ملكي نتيجه قهري مباني فلسفي صدرايي و لازمه تعريف نفس صدرايي و تبيين خاص ملاصدرا از رابطه نفس و بدن است، زيرا ذات و حقيقت نفس چيزي جز تعلق به بدن نيست و، لذا، به سادگي نمي تواند متعلقِ آن تغيير يابد و جابجا شود.
دانشگاه باقرالعلوم(ع)، سی و سومین شمارهفصلنامه آيين حكمت را با شمارگان 2000 نسخه، در 232 صفحه و به قیمت 7000 تومان منتشر کرده است./۹۹۸/ن ۶۰۴/ش