۲۱ آذر ۱۳۹۶ - ۱۱:۰۷
کد خبر: ۵۴۲۷۵۸
بخش دوم خاطره‌ نخستین سفر یکی از علمای اهل سنت عراق به قم؛

یکی از بهترین تجربه‌های زندگی شیخ محمدالنوری

شیخ در پایان این سفر گفت: «ای کاش بخشی از بودجه اجلاس‌های لوکس وحدت، صرف حضور این‌چنینی علمای اهل سنت در قم و مشهد شود؛ طی مسافت میان هتل و محل برگزاری کنفرانس شناختی از تشیع و جامعه شما برای ما ایجاد نمی‌کند».
شیخ محمدالنوری، از علمای اهل سنت عراق

به گزارش خبرگزاری رسا، ساعت نه صبح است که پس از صرف صبحانه به قصد مدرسه فیضیه عزیمت می‌کنیم، از شیخ می‌خواهم تا بدون عمامه به قلب حوزه‌های دینی شیعه وارد شود. می‌پرسد چطور؟ مشکلی هست؟

می‌گویم نه! می‌خواهم بدون آن که جلب توجه کنی و مشغول پاسخ به پرسش‌های صدها طلبه جوان شوی، به صورت نامحسوس مشاهده‌گر فعالیت‌ها و برنامه‌های حوزه علمیه قم باشی. البته در دلم از مسأله دیگری هم نگرانم که به شیخ نمی‌گویم؛ و آن اینکه نکند نگهبانیِ مدرسه از ورود شیخ ممانعت کند و بیهوده و خجالت‌زده بازگردیم. یحتمل فرآیند اداری اخذ موافقتِ ورود، کلی به طول بیانجامد. وقت هم که به غایت اندک و اساسا نتیجه نامعلوم!

با سلام و صلوات و خواندنِ «واجعلنا» از جلوی نگهبانان مدرسه عبور می‌کنیم و وارد فیضیه می‌شویم. صدها طلبه و روحانی جوان و میانسال و پیر در حال تکاپو و فعالیت هستند و کرسی‌های درس نیز به روال همیشه شلوغ و گرم! شیخ که معلوم است چنین صحنه‌ای را تاکنون ندیده است با چشمانی گرد و مبهوت از گرمی بازار علما و  شکوه معماری این مدرسه کهن، می‌گوید «ای کاش ما چنین مدرسه‌ای در عراق داشتیم. بی‌نظیر است این مدرسه!»

بازدید از کتابخانه فیضیه

داخل مدرسه به یکی از دوستان شفیق عرب‌زبانِ اهوازی‌ام تماس می‌گیرم تا به کمک آید. می‌دانم که هر روز صبح در کتابخانه فیضیه مشغول مطالعه است. از مدرسه خارج شده است، اما احترام می‌گذارد مثل همیشه، و بازمی‌گردد؛ پس از دقایقی می‌رسد. شیخ نوری را معرفی می‌کنم و وی را مأمور می‌کنم تا کتابخانه فیضیه را به مهمان عراقی‌مان نشان دهد و راهنمایی‌اش کند. شیخ به همراه دوست شفیق به راه می‌افتند و نیم‌ساعتی، در میان قفسه‌های کتابخانه فیضیه چرخ می‌زنند و صحبت می‌کنند؛ و من، در ورودی کتابخانه با یکی از رفقای قدیمی مشغول صحبت می‌شوم.

جای خالیِ کتاب عقاید شیعه در فروشگاه فیضیه

بعد از بازدید کتابخانه، از کلاس‌های درسی و ساختمان اداری دیدن می‌کنیم. از جلوی کتاب‌فروشی دارالشفاء که رد می‌شویم، شیخ برای خرید کتابی درباره عقاید شیعه، می‌خواهد سری به آن بزنیم. می‌پرسد چه کتاب مناسب است؛ می‌گویم از کتاب‌های خوب در این زمینه بدایة المعارف آیت الله خرازی و محاضرات في الالهيات آیت الله سبحانی می‌تواند برای شما مفید باشد. ولی متأسفانه کتاب‌فروشی هیچ یک از این دو کتاب را، که از قضا از کتاب‌های آموزشی حوزه هم هستند، ندارد.

 

 

حضور در نمازخانه مؤسسه امام خمینی

بیرون می‌آییم. شیخ برای خانواده سوغات می‌خرد. او قرار است بعد از نماز عصر در جمع اساتید و دانش پژوهان مؤسسه امام خمینی(ره) سخنرانی داشته باشد. نزدیکِ اذان ظهر است؛ از شیخ می‌خواهم زودتر برویم.

سوار خودرو می‌شویم و حرکت می‌کنیم.

وقتی می‌رسیم نماز ظهر را خوانده‌اند. بعد از نماز، برای معرفی شیخ دقایقی را پشت تریبون می‌ایستم. در این یکی دو سال، چندین‌بار خواسته‌اند تا درخصوص تحولات منطقه‌ صحبت کنم، ولی به دلایلی امتناع کرده‌ام. آخرین صحبت‌های من در اینجا، به اوائل حمله داعش به عراق و سقوط استان‌های مختلف این کشور برمی‌گردد؛ 10 روزی به عراق سفر کردم و از نزدیک میدان‌های مختلف را دیدم و شرایط را ارزیابی کردم.

می‌گویم: «اهل البیت ادری بما فی البیت!» همیشه خواسته‌اید تا من برایتان صحبتی داشته باشم، ولی امروز کسی را آورده‌ام که اهل عراق و از علمای اهل سنت است و طبیعتا آگاه‌تر و مطلع‌تر از من.

معرفی شیخ نوری

شیخ را معرفی می‌کنم؛ «ایشان اهل فلوجه است. شهری که ما آن را به عنوان مرکز جهادگرایان تکفیری در عراق می‌شناسیم؛ ایشان از جریان متصوفه عراق است و از قضا برعکس باطن‌گرایان صوفی که ما در ایران می‌شناسیم که نه اهل شریعت و نه اهل سیاست هستند، جریان شیخ در عراق هم شریعت‌گرا و هم سیاسی و مجاهد هستند».

از نقش وی در راه‌اندازی تظاهرات‌های مردمی در برابر اشغال‌گران می‌گویم؛ از بازداشت و کشیده‌شدنش با طناب در پشت خودروهای آمریکایی؛ این‌که در برابر القاعده زرقاوی ایستاده و مدتی گروگان آن‌ها بوده؛ تکفیری‌ها مسجدش را به حکم مسجد ضرار به آتش کشیدند؛ به خانه‌اش حمله مسلحانه کردند و خودروی بمب‌گذاری‌شده، بر سر راهش کار گذاشته‌اند؛ که از همه این‌ها جان سالم به در برده و ناگزیر به مهاجرت به سوریه می‌شود تا اوضاع کمی آرام شود.

از مهاجرت اجباری‌شان از فلوجه به شهر حدیثه در نزدیکی مرزهای سوریه می‌گویم که در سال 2013 و بر اثر تشدید فعالیت‌های مسلحانه داعش در فلوجه صورت گرفته است.

جماعت به وجد آمده‌اند. شاید باورشان نمی‌شود که در میان اهل سنت کسانی و به‌ویژه علمایی باشند که تا این حد در برابر جهادگرایان تکفیری هزینه داده باشند. سخن را کوتاه کرده و شیخ را به پشت تریبون دعوت می‌کنم.

شیخ سخنانش را با صلوات بر پیامبر و خاندان و اصحابش شروع می‌کند. به اختصار خود را معرفی نموده و شعری را از شافعی در وصف اهل بیت پیامبر (ص) می‌خواند:

یَا آلَ بَیتِ رَسولِ الله حُبُّکُمُ

فَرضٌ مِنَ الله فی القُرآنِ أنزَلَهُ

کَفاکُم مِن عظیمِ القَدرِ أنّکُم

مَن لَم یُصلِّ عَلَیکُم لَا صَلَاةَ لَهُ


ترجمه:
ای خاندان نبوّت، محبّت شما واجبی است که از جانب خداوند در قرآن آمده است. همین در عظمت شأن شما کافی است، آن کس شما را در نماز درود نگفت، نمازی ندارد، (نمازش درست نیست)

به تفصیل از پروژه اسلام محمدی سخن می‌گوید. از بازگشت به خیمه نبی(ص) و آل البیت(ع) و ضرورت طرد اختلافات مذهبی و فرقه‌ای. پیش از این گفته‌ام که شیخ، خطیبی برجسته و بسیار تواناست؛ همین خطابه قدرتمند و پرشور باعث شده است تا این جلسه جزو معدود جلساتی باشد که در چندساله اخیر در نمازخانه این مؤسسه با چنین سطحی از استقبال و حرارت برگزار شود.

شیخ در جمع طلاب و فضلای مؤسسه امام خمینی

سخنان شیخ که تمام می‌شود جمع انبوهی از علماء و دانش‌پژوهان هجوم می‌آورند برای دیده‌بوسی با شیخ و هم‌کلامی با وی. شیخ خودش هم جا خورده است. برخی از علمای جامعه مدرسین حوزه علمیه از جمله آیت‌الله فیاضی و آیت‌الله کعبی نیز در این جلسه حضور دارند.

آیت‌الله کعبی ضمن تشکر از من می‌خواهد تا قراری را ترتیب دهیم برای دیداری خصوصی. می‌دانم که آیت الله تازه دوره نقاهت را سپری کرده و پس از دو هفته برای نخستین‌بار است که از منزل خارج شده است. اما علیرغم وضعیت فعلی‌شان و به احترام وعده‌ای که پیش از این برای دیدار با شیخ نوری با ایشان گذاشته‌ام، لطف می‌کند و وقتی را (و بعدا می‌فهمم از وقت استراحتشان) برایمان خالی می‌کنند. امتثال امر می‌کنم و برای ساعت چهار عصر قراری را ترتیب می‌دهیم در منزل شخصی ایشان.

می‌خواهیم از نمازخانه خارج شویم تا برای صرف نهار به منزل بازگردیم؛ اما جمعیت کماکان ایستاده‌اند و با شیخ مشغول صحبت‌اند؛ یکی سؤال دارد. دیگری شماره شیخ را می‌خواهد. آن یکی به صرف نهار دعوت می‌کند. در این بین یکی از اساتید عزیز که سال‌هاست خدمتشان تلمذ کرده‌ام، می‌خواهد تا برای صبح فردا جلسه‌ای در مجمع تقریب مذاهب برای شیخ ترتیب دهیم. می‌گویم شیخ نهایتا باید ساعت 10 از قم خارج شود و به سمت فرودگاه امام حرکت کند. اگر بین ساعت 8 تا 10 صبح بتوان برنامه‌‌ریزی کرد، فرصت مناسبی است. قرار می‌شود تا شب خبر بدهد.

با هزار زحمت یک ساعت و نیم بعد نماز ظهر (تقریبا ساعت دو و ده دقیقه عصر) شیخ را از حلقه اساتید و دانش‌پژوهان خارج می‌کنم و با عجله به منزل برمی‌گردیم. فرصت چندانی نیست و باید بلافاصله پس از صرف ناهار به منزل آیت‌الله کعبی عزیمت کنیم.

 

 

دیدار با آیت الله کعبی

چنان با عجله‌ غذا می‌خوریم که بعید می‌دانم یک کالری‌اش بر جانمان نشسته باشد. بعد از ناهار، به قصد منزل آیت الله کعبی از خانه خارج می‌شویم. ایشان شاید تنها مجتهد عرب‌زبان ایرانی ساکن قم باشد که سَری در دنیای سیاست و جهان اسلام دارد. از مؤسسان حزب الله لبنان بوده و روابط حسنه‌اش با رهبران این حزب و به‌ویژه شخص سیدحسن نصرالله کماکان گرم و عالی است. خوشبختانه چند سالی است که شیخ با فاصله گرفتن از برخی فعالیت‌های داخلی، با برخی از کشورهای عربی مسافرت‌ دیدارهایی داشته که آغازی میمون و بابرکت است.

در حال توضیح بیوگرافی آیت الله کعبی به شیخ نوری هستم که به منزل ایشان می‌رسیم؛ وارد می‌شویم. چند روز پیش و با جمعی از دوستان و شاگردان شیخ برای عیادت شان به همین منزل کوچک اما باصفا آمده‌ایم. ایشان مثل همیشه با تواضع، محبت و صمیمیت برخورد می‌کند؛ به‌گونه‌ای که شیخ نوری هم مجذوب شخصیتش می‌شود.

ساعتی را می‌نشینیم و آیت‌الله کعبی ضمن پذیرایی، به سخنان شیخ نوری گوش می‌دهد و سؤال‌هایی می‌پرسد. کم‌کم مباحثات علمایی‌شان گرم‌تر و با گذار از تعارفات اولیه بر جدیت محتوای سخن شان افزوده می‌شود. خوشبختانه به ترجمه هم نیازی نیست. به شوخی به شیخین می‌گویم ابناء العم هستید و بی‌نیاز از ترجمه الکن من!

هر دو جمع‌بندی و ارزیابی بسیار مثبتی دارند از آشنایی‌، دیدار و محتوای صحبت‌هایشان.

نزدیک غروب است. پس از نماز مغرب برنامۀ دیداری را با آیت الله علوی گرگانی از مراجع عظام تقلید هماهنگ کرده‌ایم. آیت الله کعبی هم جلسه‌ای دارند و باید از منزل خارج شوند. وداع می‌کنیم و رفع زحمت! لحظه آخر آیت الله کعبی بسیار تشکر می کند از ترتیب این دیدار و آن را بسیار مفید ارزیابی می کند. از همین اخلاق شیخ همیشه خوشم آمده است. صادق و باصفا!

 

 

 

دیدار با آیت الله علوی گرگانی

هنوز تا نماز مغرب وقت داریم. از فرصت استفاده می‌کنم و شیخ را به خیابان صفاییه قم می‌برم و بیوت مراجع قم را یکی یکی نشانش می‌دهم. نزدیک نماز که می‌شود وارد بیت حضرت آیت الله علوی می‌شویم. ایشان خصلت ویژه‌ای دارد. هر روزه در بیرونی دفتر نشسته و مراجعان به‌راحتی می‌توانند با ایشان دیدار و صحبت کنند. گاه حتی خودشان تلفن را پاسخ می‌دهند. مسأله‌ای که شاید در کل حوزه علمیه قم نمونه دیگری نداشته باشد. حضرت شان از قدیم لطفی به بنده دارند و گه‌گاهی توفیق دیدار ایشان را دارم و عموما گزارشاتی از تحولات منطقه از من می‌خواهند و با دقت هم گوش فرا می‌دهند. همین چند روز قبل است که محمدهانی را در چهل روزگی برای اذان گفتن خدمتشان آورده‌ام؛ می‌پرسند چرا آن‌قدر دیر. می‌گویم عراق بوده‌ام و تازه برگشته‌ام. در آن دوره هم خانواده راضی نمی‌شدند خدمت شخص دیگری بروند. این شد که این شد! حضرت آیت الله علوی گرگانی می‌خندد و می‌گوید مشکلی نیست و شروع می‌کنند به گوش این نوازدِ خواب‌آلود اذان گفتن!

وقت نماز است  و نماز  را به امامت ایشان می‌خوانیم و پس از آن به اندرونی ساده و بی‌آلایش بیت می‌رویم تا دقایقی را خدمت شان باشیم. در ابتدای جلسه، دقایقی شیخ نوری را معرفی می‌کنم. ایشان با آن که خود زاده نجف هستند از وجود متصوفه در فلوجه عراق تعجب می‌کنند. بیشتر از فعالیت‌ها و برنامه‌های علمی و جهادی‌شان در عراق می‌گویم. پس از آن، ایشان ضمن خوش‌آمدگویی از اوضاع و احوال عراق و اهل تسنن آن‌جا می‌پرسند.

شیخ نوری هم به تفصیل از وضعیت فعلی صحبت می‌کند. از این که اهل سنت قربانی اول داعش بوده‌اند و اینکه اگر تعداد کشته‌های اهل سنت بیشتر از شیعیان نباشد، کمتر نیست. از ظلم و ستم داعش به خانواده‌های سنی‌مذهب عراق می‌گوید و از تلاش جریان متبوع خود برای مبارزه با سه‌گانه اشغال‌گری، القاعده و داعش! و البته از هم‌فکری و همکاری بخشی از اهل سنت با تفکر تکفیری در دوره پسااشغال.

این حرف ها برای آیت‌الله علوی گرگانی تازگی دارد. می‌فرمایند که چرا زودتر از این شیخ را نیاورده‌ام خدمت شان؛ عرض می‌کنم سفر اول شان به قم است و اساسا از سفر نخست شیخ به ایران بیش از دو هفته نمی‌گذرد.

دقیقا جلسه یک ساعتی به طول می‌انجامد. من که وضعیت مزاجی آیت الله علوی گرگانی را در سن 77 سالگی به‌خوبی می‌دانم، نگران می‌شوم. معمولا ایشان کمتر جلسه‌ای را این‌قدر طولانی می‌نشینند. تلاش می‌کنم جلسه را تمام کنم. شیخ از ایشان درخواست می‌کند در آینده نیز دیدار داشته باشد، آن هم با حضور سیدعبدالقادر آلوسی، رهبر مکتب آلوسیه فلوجه که در این سفر شیخ را همراهی نکرده است. ایشان هم به‌شدت استقبال می‌کند و می‌گوید قم خانه خودتان است و این دفتر متعلق به شما! اهلا و سهلا!

خارج می‌شویم از بیتِ این سید متواضع و باوقار! سوار خودرو می‌شویم؛ حوزه‌های علمیه، نهادهای آموزشی و دانشگاه‌های قم را نشانش می‌دهم. افسوس می‌خورد نسبت به عقب افتادگی بغداد و حوزه‌های علمیه اهل تسنن در کشورش.

مجالی برای تفریح

در همین احوال یادم می‌آید برای امشب برنامۀ استخر گذاشته‌ایم، با همان رفیق شفیق اهوازی‌ام. سریع به طرف منزل برمی‌گردیم. دیر شده است. به سرعت لباس‌ها را آماده کرده و از منزل خارج می‌شویم. در میانه راه، دوست‌مان از تقریب تماس می‌گیرد و می‌گوید اگر مشکلی نباشد فردا ساعت نُه خدمت باشیم. مشورتی با شیخ می‌کنم؛ می‌گوید به شرط آن‌که تا ده و نیم تمام شود تا به پرواز برسم.

در حال رتق ‌و فتق قرار فردا هستم که به استخر می‌رسیم. به شیخ می‌گویم شیخنا! همه‌اش که نمی‌شود دیدارهای علمی و رسمی! این شب آخر کمی تفریح هم لازم داری. می‌گوید حق با تو است! معلوم می‌شود از نظم و انتظام استخر خیلی خوشش آمده است. می‌گوید شما در ایران همه چیزتان بر پایه نظم و ترتیب است. چیزی نمی‌گویم. در دلم می‌خندم و می‌گویم در مقایسه با عراق، این‌جا ژاپن است، ولی در مقایسه با ژاپن این‌جا همان عراق شما است.

شیخ خوب شنا می‌کند. تعجب می‌کنم که در وسط بیابان‌های عراق چطور شنا یاد گرفته است. وقتی می‌پرسم می‌گوید من بچه شط فراتم. راست می‌گوید منطقه جولان فلوجه دقیقا همسایه شط فرات است. خوب به یاد دارم که روز آخر درگیری‌ها در فلوجه و پس از پاک‌سازی نهایی شهر بود. با دوست خوبم سیدحسین، همراه با ابوفاطمه و ابوعباس، دو فرمانده شجاع سنی‌مذهبِ نیروهای واکنش سریع عراق، به کنار شط رفتیم. ابوعباس و برخی از دیگر رزمندگان، لباس را درآورده و علیرغم وجود خطر قناصه‌های داعش از جزیره فلوجه، تن به فرات سپرده و دل به خدا و در اوج گرمای روز 20 رمضان شنا کردند.

نیمه‌های شب است که به منزل بازمی گردیم و شیخ به محض رسیدن استراحت می‌کند.

 

 

جلسه در مجمع تقریب مذاهب

صبح بعد از صرف صبحانه، می‌بایست به مقصد مجمع تقریب خارج شویم. شیخ با طمأنینه مهیا می‌شود. وقت می‌گذرد. شیخ می‌بایست تمامی وسایل اش را بردارد. چرا که برگشتی در کار نیست و بلافاصله از همان مرکز می‌بایست به فرودگاه عزیمت کند. با یکی از دوستان راننده ام هماهنگ می‌کنم برای ساعت ده و نیم!

بالاخره از منزل خارج می‌شویم که دوست و استاد قدیمی‌ام تماس می‌گیرد. می‌گویم در مسیر هستیم ولی نمی‌گویم همان ابتدای کوچه خودمان!

می‌گوید همه منتظر هستند. تصور من آن بود که نهایتا دو نفر از دوستان می‌خواهند جلسه‌ای دوستانه داشته باشند. نگو که تعدادی زیادی از علماء و مسؤولان مرکز حضور دارند و به قول قضات قدیمی جلسه رسمیت دارد.

سرعت ماشین را بیشتر می‌کنم. شیخ کمی ترسیده است. می‌گویم دیر شده است. می‌خندد و می‌گوید کاری نکنی که کلا دیر شود! می‌خندم و می‌گویم نگران نباش. اگر چند تصادف و چپ‌کردن خودرو را نادیده بگیری، دست فرمان خوبی دارم. شیخ بیشتر به وحشت می‌افتد و دستۀ بالای سرش را می‌گیرد و قبل از آن برای اولین‌بار کمربندش را می‌بندد. به گمانم خودش را نفرین می‌کند که چطور جانِ گرانش را این چند روز به دست چون منی داده است.

با نیم‌ساعت تأخیر بالاخره می‌رسیم. وارد می‌شویم و عذرخواهی می‌کنم. توپ را می‌اندازم به زمین شیخ و می‌گویم در عراق وقتی قراری را برای ساعت 9 تعیین می‌کنی، باید تا 9 فردا صبح هم منتظر بمانی! همه می‌خندند. تأکید می‌کنم که شوخی نکرده‌ام. در عراق همین که طرفت پس از 24 ساعت سر قرار بیاد توفیق بزرگی است!

مجددا شیخ را به جمع علماء معرفی می‌کنم. از سوابق علمی و جهادی‌اش و از فعالیت‌های جاری خودش و مرکز «مجلس علماء الرباط المحمدی». به نظر می‌رسد دوستان هم برایشان خیلی جذاب بوده است. سخن کوتاه می‌کنم و از شیخ می‌خواهم با توجه به ضیق وقت صحبت‌ها و ایده‌ها و نظریات علمی‌اش و به‌ویژه طرح اسلام محمدی را در محورهای معینی ارائه دهد.

شیخ به طور مفصل سخن می‌گوید و علمای حاضر در جلسه با دقت گوش می‌دهند و برخی یادداشت بر می دارند. سخنان شیخ به‌ویژه درباره ضرورت پالایش منابع روایی از برخی از روایات تکفیرگرایانه و جعلی برای جمع بسیار جذاب است. 

پس اتمام سخنان شیخ، سؤالات دقیق علمی مطرح می‌شود؛ به‌ویژه در حوزه راهکارهای تقریبی و جریان‌شناسی تقریب در عراق. شیخ با حوصله جواب می دهد. به ساعت نگاه می‌کنم؛ دیر شده است. دوستان تقاضا دارند که نیم ساعتی جلسه را تمدید کنیم. به شیخ می‌گویم فرصتی نیست؛ می‌گوید چه کنیم یعنی؟ به راننده پیام می‌دهم با رانندگی تو چقدر طول می‌کشد تا فرودگاه؟ می‌گوید حداکثر یک ساعت! به ساعت نگاه می‌کنم جواب می‌دهم پس 11 این‌جا باش.

به شیخ می‌گویم از ساعت 11 دیرتر شود تضمینی برای رسیدن به پرواز نیست! شیخ هم می‌گوید توکل به خدا و سخن را ادامه می‌دهد. جلسه بسیار گرم شده و معلوم است حضرات پسندیده‌اند و شیخ هم از برگزاری این جلسه خوشحال است.

ساعت 11 می‌شود، اما هنوز چراغ محفل علما روشن است! از جایم برمی‌خیزم و به شیخ می‌گویم راننده منتظر است. دوستان هم بلند شده‌اند، اما باز هم جلسه سرپا ادامه دارد و من در آشوبم از این که شیخ به پرواز نرسد.

دوستان می خواهند مجموعه چندجلدی را به شیخ اهدا کنند، که همین خود بیش از 10 دقیقه زمان می‌برد و باعث می‌شود تا برخی از اعضای جلسه تا درب خروجی پژوهشگاه مجمع، شیخ نوری را همراهی کنند و با وی صحبت را ادامه دهند. عقربه‌های ساعت به یازده و نیم رسیده است که با سلام و صلوات، شیخ را سوار خودروی دوست راننده‌ام می‌کنم و از وی می‌خواهم که با سرعت به فرودگاه برود.

پیش از سوارشدن، شیخ ضمن تشکر و مصافحه جمله‌ای می‌گوید که به گفته خودش حاصل سه روز تجربه حضور در قم است. می‌گوید «این سفر یکی از بهترین تجربه‌های زندگی چهل‌ساله‌ام بود. ای کاش بخشی از بودجه اجلاس‌های لوکس وحدت، صرف حضور این‌چنینی علمای اهل سنت در قم و مشهد شود تا از نزدیک حقیقت‌های موجود را درک کنند و پل‌های ارتباطی میان دو طرف ایجاد شود؛ طی مسافت میان هتل و محل برگزاری کنفرانس و بالعکس شناختی از تشیع و جامعه شما برای ما ایجاد نمی‌کند.»

شیخ خداحافظی می‌کند و می‌رود و من هنوز در فکرم که این سفر چند روزه چقدر خوب تمام شد و اگر بود همراهی برخی از مؤسسات و نهادها و نبود کم‌لطفی‌ها و بی‌توجهی‌هایشان و اکتفایشان به بروکراسی‌های خردکننده فرسایشی، چقدر می‌توانست این سفر و سفرهای مشابه آن پربارتر و مفید باشد./928/ب۲۰۰/ف

 

هادی معصومی زارع،  پژوشگر مسائل خاورمیانه

ارسال نظرات