رئالیسم تهاجمی ترامپ در برابر سوریه
به گزارش خبرگزاری رسا، نظریه ی نو واقع گرایی تهاجمی یکی از خرده نظریه های رئالیسم است که توسط جان میرشایمر تئوریزه شده و مبتنی بر ۵ مفروض بنیادین است:
نخست: نظام بین الملل آنارشیک است. این بدین معناست که آنارشی یک اصل نظم دهنده است که نظام بین الملل را متشکل از دولت هایی می داند که مستقل هستند و از هیچ اقتدار مرکزی پیروی نمی کنند.
دوم: قدرتهای بزرگ ذاتاً دارای حدی از قابلیت های نظامی تهاجمی هستند که به آنان توان صدمه و انهدام یکدیگر را می دهد. این نشانه ی آن است که دولت ها به صورت بالقوه برای یکدیگر خطرناک هستند.
سوم: اینکه دولت ها هرگز نمی توانند در مورد مقاصد و نیات دولت های دیگر مطمئن باشند و از آنجا که نمی توان این نیات را به صورت قطعی برآورد کرد، قضاوت قاطعانه در مورد آن تقریباً غیر ممکن است.
چهارم: نخستین و اصلی ترین هدف قدرتها، تضمین بقاست؛ به ویژه آنکه دولت ها در پی حفظ و تمامیت ارضی و استقلال نظم سیاسی داخلی شان هستند. از این رو بقا در رأس اهداف و انگیزه های دیگر قرار دارد.
پنجم: قدرتها در سیاست بین الملل بازیگران عقلائی اند. آنها نسبت به محیط خارجی خود آگاهند و برای بقای خود در این محیط رفتار استراتژیک مناسب را انتخاب می کنند.
در ساختار آنارشیک نظام بین الملل از نظر میرشایمر، قدرت ها دو هدف عمده را دنبال می کنند: یکی افزایش قدرت خود، دیگری کنترل و واپایش مهاجمان و بازیگران رقیب. و برای هر کدام از این دو هدف استراتژی هایی را برمی گرینند.
استراتژی های افزایش قدرت عبارتند از:
۱) جنگ: جنگ مناقشه آمیزترین استراتژی است که قدرت های بزرگ می توانند آن را به کار گیرند تا بر سهم خود از قدرت جهانی بیفزایند. موفقیت در استراتژی جنگ از نظر میرشایمر می تواند باعث افزایش قدرت سیاسی، نظامی و همچنین اقتصادی کشورها شود.
۲) باج گیری: یک دولت می تواند بدون جنگ از طریق تهدید به استفاده از زور قدرت خود را علیه قدرت رقیب خود افزایش دهد. اگر دولت اجرا کننده ی این استراتژی موفق شود، به اهداف خود بدون صرف هزینه های خونبار دست می یابد.
۳) طعمه گذاری و تحریک برای فرسایش: این استراتژی شامل ایجاد درگیری بین دو رقیب در یک جنگ طولانی می باشد تا بدین وسیله آنها همدیگر را از بین برده و تضعیف نمایند. در حالی که کشور طعمه گذار در حاشیه باقی می ماند و توان نظامی آن دستنخورده باقی می ماند.
۴) استراتژی آتش بیاری معرکه: در این استراتژی هدف اطمینان یافتن از آن است که هرگونه جنگ بین رقبا تبدیل به یک منازعه ی طولانی و پرهزینه شود تا قدرت و توان ایشان را تضعیف کند. بر اساس این استراتژی دولت ها مستقلاً عمل می کنند.
استراتژیهای کنترل مهاجمان عبارتند از:
۱) موازنه سازی: به وسیله این استراتژی یک قدرت بزرگ مسئولیت مستقیم را برای جلوگیری از برهم خوردن موازنه ی قوا توسط یک مهاجم به دوش می کشد. هدف اولیه، بازداری مهاجم است. اما اگر این هدف با شکست مواجه گردید، کشور موازنه گر در جنگ متعاقب آن شرکت می کند. سه شیوه برای کمک به موفقیت موازنه سازی وجود دارد: الف) آنها می توانند پیامهای روشنی از طریق کانالهای دیپلماتیک به مهاجم مبنی بر اینکه به طور رسمی و جدی متعهد به حفظ موازنه ی قوا می باشند، بفرستند. ب) کشورهای تهدید شده می توانند تلاش کنند تا یک ائتلاف دفاعی ایجاد نمایند تا آنها را در جهت مهار دشمن خطرناکشان کمک نمایند. این مانور دیپلماتیک غالباً موازنه سازی بیرونی نامیده می شود. ج) ایجاد موازنه درونی. کشورهای تهدید شده می توانند با بسیج امکانات بیشتر و منابع اضافی خودشان علیه مهاجم ایجاد موازنه کنند. در واقع این عمل خودیاری در ساده ترین شکل ممکن است.
۲) احاله ی مسئولیت: اصلی ترین جایگزین برای موازنه سازی توسط یک قدرت بزرگ مورد تهدید است. کشورهای که از مسئولیت فرار می کنند سعی دارند که کشور دیگری را وادار کند که هزینه های ایجاد موازنه و یا جنگ محتمل با یک مهاجم را بر عهده گیرد، درحالی که خودش در حاشیه باقی بماند. کشوری که این استراتژی را به کار میبرد کاملاً می داند که بایستی از افزایش سهم کشورهای مهاجم از قدرت جهانی جلوگیری شود اما به دنبال کشوری میگردد که توسط آن مهاجم تهدید میشود تا این وظیفه سنگین را برعهده وی قرار دهد.
سوریه و استراتژی نوواقع گرایی ترامپ
انتخاب ترامپ، شوکه کننده ترین رویداد در عالم سیاست بود که عده ای از سیاستمداران جهان را در بهت و حیرت فرو برد. گذشته از اقدامات کوته بینانه وی در این فاصله زمانی کوتاه از ورودش به کاخ سفید، از جمله ممنوعیت صدور ویزا برای اتباع کشورهای مسلمان برای مسافرت به آمریکا در راستای سیاست های ضد مهاجرین، حمله به خاک سوریه در بحبوحه رایزنی های سیاسی جهت حل بحران سوریه، حیرت جهانیان را دو چندان ساخت و سیاست های دیوانه وار ترامپ را در جهت انحراف اذهان، از مشکلات داخلی آمریکا را عیان کرد.
تجاوز ترامپ به خاک سوریه را بر اساس تئوری رئالیسم تهاجمی میرشایمر چنین می توان تحلیل کرد. رئالیسم تهاجمی در راستای بیشینه سازی قدرت برای قدرت های بزرگ طراحی شده است؛ از این رو قدرت های بزرگ همچون آمریکا به دنبال تثبیت هژمونی جهانی خود، از تئوری هایی چون رئالیسم تهاجمی میرشایمر به عنوان نقشه راه بهره می برند.
آمریکا براساس مفروضه هایی که رئالیسم تهاجمی بیان می کند، به دنبال بیشینه سازی قدرت در مناطق مختلف جهان می باشد. از آن جایی که آمریکا، نظام بین الملل را آنارشیک و فاقد اقتدار مرکزی می پندارد و همچنین به عنوان یک بازیگر عقلانی، که دارای قابلیت های نظامی تهاجمی می باشد و به کشورهای دیگر از زاویه بدبینی(همچون ایران، سوریه، عراق و...) و یا رقیب(همچون چین و روسیه) می نگرد، در راستای بقای خود به عنوان هژمونی جهانی، استراتژی های ویژه ای را در قالب اهداف افزایش قدرت خود و کنترل و واپایش مهاجمان و بازیگران رقیب، به کار می برد.
استراتژی های افزایش قدرت آمریکا، در یک میدان وضعیتی پیچیده، دچار پارادوکس تاکتیکی شده است. بنابراین از آن جا که در راستای استراتژی باج گیری، در جهت افزایش قدرت خویش با شکست مواجه شده است و دلیل آن نیز چیزی جز تغییر ایستارهای نظام بین الملل و تضعیف جایگاه آمریکا در آن نیست، علاوه بر آن که در قضیه بحران سوریه، استراتژی طعمه گذاری و تحریک برای فرسایش، به موجب ایجاد درگیری های ایدئولوژیکی در داخل جهان اسلام در جبهه های مختلف عراق، سوریه، یمن و در فاز بزرگتر لبنان، افغانستان و پاکستان، با هدف فرسایش کشورهای اسلامی و آزادسازی انرژی انقلابی شان در درون جهان اسلام را عملی ساخته و همچنین استراتژی آتش بیاری معرکه را در جهتی هماهنگ با استراتژی قبلی، به منظور اهداف ایدئولوژیکی، ژئوپلیتیکی و ژئواستراتژیکی خویش به کار بسته است، گزینه جنگ، دلیل متقنی بر ضعف استراتژی های پیشین خود می باشد که در فضای پرتلاطم جنوب غرب آسیا به منصه ظهور می رسد. ترامپ با این استراتژی، به دنبال قدرت تضعیف شده آمریکا در ادوار گذشته است که در موقعیت تغییریافته دنیای جدید با آن مواجه شده است.
استراتژی جنگ به همان نسبت که در راستای تقویت هژمونی جهانی آمریکا عمل می کند( می توان تأثیر آن را در اعلام حمایت عده ای از کشورهای اروپایی همچون فرانسه، انگلستان، استرالیا، آلمان و حتی برخی کشورهای مسلمان از قبیل ترکیه و عربستان به وضوح مشاهده کرد)، استراتژی های کنترل مهاجمان را نیز در دل خود پوشش می دهد. استراتژی موازنه سازی توسط آمریکا در حمله به خاک سوریه، سخت تحت تأثیر تلقی آمریکایی ها از برهم خوردن توازن قدرت در جنوب غرب آسیا با بازی پر رنگ جمهوری اسلامی ایران قرار دارد، که به منظور کنترل قدرت های نوظهور انجام می پذیرد. هرچند با کمی تأمل می توان دریافت که آمریکا در بسیاری از موارد، نقش موازنه ساز خود را به کشورها و گروه های دیگری سپرده است، که در این راستا می توان استراتژی احاله مسئولیت را در موقعیت های مختلفی از جمله جبهه عربستان و یمن، جبهه ترکیه و سوریه، جبهه پاکستان و افغانستان به تصویر کشید.
در نتیجه آمریکا براساس طرحی که از سوی سیاستمداران خود در جهت بیشینه سازی قدرت کشورشان و تثبیت هژمونی جهانی خویش مطرح می شود، در چارچوب رئالیسم تهاجمی، حالت هجومی به خود گرفته است؛ که این امر می بایستی از سوی کشورهای مقابل، در مسیری عقلانی مدیریت شود تا از تبعات آن در آینده جلوگیری به عمل آید./۹۱۶/ ۱۰۲/ع
حسن مرادخانی
منبع: طنین