مروری بر کتاب «ضربه دوازدهم»
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، کتاب «ضربه دوازدهم» نوشته محمد جواد میری از سوی انتشارات بوی شهر بهشت منتشر شده است.
بر اساس این گزارش، این کتاب از یک مقدمه و 40 مبحث تشکیل شده است و در هر مبحث بخشی از تاریخ و از جمله جنایات رضاخان پهلوی مورد بررسی قرار گرفته است.
در مقدمه این کتاب میخوانید: تاریخ هر شهر، بخشی از آن است. «فرهنگسرای بهشت» با هدف تقویت هویت شهری و معرفی ریشههای فرهنگی و مذهبی شهر مشهد، در پی معرفی ستارگان درخشانی است که در آسمان تاریخ مشهدمیدرخشند. قیام مردم مشهد در مسجد گوهرشاد یکی از این نقاط پرنور است.
در تیرماه سال 1314 شمسی، به دنبال اجباری شدن استعمال کلاه شاپو در ایران، علما و مردم مشهد همانند بسیاری از شهرهای دیگر کشور این قانون را مخالف روح آزاده و دین مدار خود دانستند.
روند اصلاحات سطحی رضاخانی حاکی از آن بود که به دنبال این قانون، قوانین دیگری همچون کشف حجاب نیز در راه است. هنگامی که آیتالله حاج حسین قمی به نمایندگی از علمای مشهد به تهران رفت تا در این باره با شاه وارد مذاکره شود، در محل اقامتش محاصره شد و این اتفاق، احساسات مردم را جریحه دارد کرد.
تجمع مردم در مسجد گوهرشاد در چنین شرایطی شکل گرفت و نتیجه آن، کشتار خونینی بود که پس از سه روز تحصن، نیمهشب 21 تیرماه رخ داد. پس از کشته و زخمی شدن انبوه جمیعت خشمگین و معترض مشهد، توقیف و بازداشت مبارزان و علما آغز شد و نایبالتولیه وقت آستان مقدس رضوی، از سوی حکومت به عنوان مقصر حادثه جلوه داده شد.
برگهایی که پیش رو دارید، مروری است بر داستان مقاومت جانبازانه مردم مشهد در برابر اصلاحات ننگین رضاخانی که به همت دبیرخانه بزرگداشت قیام گوهرشاد فراهم شده است.
همچنین در بخش اول این کتاب آمده است: از سالهای قبل مشروطه تا روزهای سلطنت رضا خان، رجال سیاسیای که پایشان به فرهنگ باز میشد، محو زیباییهای «ممالک رزاقیه» غربی میشدند!
مثل میرزا ملکم خان، مؤسس ارمنی اولین فراموشخانه که معتقد بود: «ای عقلای ایران! بیجهت خود را فریب ندهید؛ درصدد اختراعات تازه نباشید. تلگراف را همانطور میتوان ساخت که فرنگی ساخته است. این مجلس را همانطور میتوان ترتیب داد که فرنگی داده است.»
یا میرزا ابوالحسن خان ایلچی، سفیر ایران در انگلیس که در «حیرتنامه»(!)اش نوشته بود: «اگر اهل ایران اقتباس از از کار انگلیس نمایند، جمیع امور روزگار ایشان بر وفق صواب گردد».
یا میرزا فتحعلی آخوندزاده، نماینده دیپلماتیک روس که مسلمانی را پیروی از عرب میدانست، اما در نمایشنامه «خروس دزد افکن»اش درباره روسیه نوشته بود: «هیچ میدانید روس چه خوبیها به شما کرده و شما را از چه نوع بلاها محافظت میکند؟ بر شما لازم است که خود بزرگ خود را بشناسید، حق ولی نعمتی او را بهجا بیاورید و همیشه به امر و نهی او مطیع بشوید».
و دست آخر تقیزاده، وزیر حکومت رضاخان، که لبّ مطلب را اینطور گفته بود: «تنها راه پیشرفت ما این است که از فرق سر تا ناخم پا یکسره فرنگی شویم»!
در بخش 18 تا 26 این کتاب مشاهده میکنید:
18. خبر دستگیری بهلول به گوش «نواب احتشام»، یکی از خدام حرم، رسید. به ملاقات شیخ رفت و تازه از دستگیری آیتالله قمی مطلع شد. عصبانی شد و رفت وسط جمعیت. دیگر ترسی از اخراج نداشت. کلاه شاپویش را برداشت و فریاد زد: «چهارهزار آدم از چهارتا پلیس میترسید؟ حمله کنید و شیخ را آزاد کنید... نابود باد کسی که این کلاه بیغیرتی را سر ما گذاشت... . لعنت به این کلاه...»
کلاهش را زیر پا له کرد و «یا حسین» گویان حمله کرد طرف حجره. مردم هم ریختند و بهلول را روی دست بردند تا مسجد گوهرشاد.
19. مردم بهلول را روی منبر امام زمان(عجلالله تعالی فرجه) نشاندند. رییس اطلاعات شهربانی خودش را به منبر رساند و به بهلول گفت حق ندارد منبر رود، ممنوع است. مردم ریختند سرش و کتکش زدند و از مسجد بیرونش کردند. جمعیت فریاد میزد: «مرگ بر شاه... زنده باد اسلام... مرده باد کفر... بر دشمن علما لعنت...».
بهلول روی منبر سر به زانو فرو برده و فکر می کرد. بالأخره مسجد ساکت شد. همه منتظر بودند ببینند بهلول چه میگوید. بهلول ایستاده روی منبر. رو به مردم کرد و گفت:
«برادرها چرا نظم را به هم زدید؟ ما این را نمیخواستیم... لکن کاری که نمیبایست بشود، شد... اکنون ما هرقدر پیش مأمورین دولت، عجز و کوچکی نشان دهیم، دولت ظالم و جانی دست از سر ما برنمیدارد و انتقام رییس شهربانی را میگیرد... لهذا وظیفه ما این است که کمرها را محکم ببندیم و دست از جان شسته، برای جهاد دینی حاضر شویم و بکوشیم حضرت آیتاللهالعظمی آقای قمی را از زندان تهرن نجات دهیم. یا همه کشته شویم، یا دولت موجود را براندازیم... .
اکنون اهالی مشهد بروند مایحتاج یک هفته را آماده کنند... فردا صبح هرکس با ما یار است، با هر سلاحی که دارد، در مسجد حاضر شود تا ببینیم چه باید کرد.»
20. شب وقتی سروصداها از مسجد گوهرشاد بلند میشد، کسانی که بیرون حرم بودندخواستند بیایند تو تا ببینند چه خبر است؛ اما مأمورها اجازه ندادند. مردم هم سنگهایی که شهرداری برای مرمت از پایین خیابان کنده بود را برداشتند و انداختند سمت مأمورها.
مأمورها دست به اسلحه بردند؛ ده-پانزده نفری را کشتند و عدهای را زخمی کردند. بقیه سواره نظام به خیال این که دستور شلیک صادر شده، شروع کردند به شلیک هوایی. صدای تیراندازی در شهر پیچید. مردم از خواب پریدند و هجوم آوردند سمت حرم. اطراف و داخل حرم مملو از جمعیت جسور و خشمگین شده بود. پاکروان و دارو دستهاش به خاطر داشتن کلاه شاپو لعن و نفرین میشدند. مردم ترسشان ریخته بود.
21. اسدی که بیخبر از همهجا از بازدید فریمان برگشته بود، تازه از ماجرا باخبر شد. خودش را به زمین و آسمان زد که قضیه بدون خونریزی در حرم تمام شود. به تلگرافخانه رفت. سیدی از طرف بهلول پیغام آورده بود که ما مثل شما آدمکش نیستیم. اگر یک افسر با دو تا از معتمدین شهر به مسجد بفرستید، ما شرایطمان را میگوییم و اگر عمل کنید، از تحصن خارج میشویم.
22. اسدی یک سرگرد، متولی مسجد گوهرشاد و «محمد فرخ»، رییس دفتر تولیت آستانه، را به مسجد فرستاد تا سخنان بهلول را بشنوند و منتقل کنند. شرایط بهلول برای پایان یافتن تحصن این بود:
1. در مشهد هرکس هر کلاه و لباسی خواست بپوشد و هرکس خواست عمامه بگذارد.
2. آقای حاج حسین قمی به ممشهد برگردانده شود.
3. کسانی که تلگراف کرده و محبوسند، آزاد شوند.
4. کسانی که امروز اطراف حرم، مردم بیگناه را کشتند، مجازات شوند.
23. اسدی میخواست هرطور شده غائله را ختم به خیر کند. پیشنهاد کرد از ورود افراد به مشهد جلوگیری شود، نظامیها هم اطراف آستانه را محاصره کنند و اجازه ورود به کسی ندهند، اما خروج را آزاد بگذارند. یکبار خواست بهلول را با چند نفر دیگر در لباس خدام و با قرآن و تسبیح از مسجد خارج کند که بهلول حاضر نشد.
علاوه بر بهلول، با نواب احتشام هم مذاکره کرده بود. با علمای مشهد هم همینطور؛ آقایان آشتیانی، حاجی میرزا احمد آقا زاده و سبزواری. چند نفر از علما را به مسجد فرستاد که با بهلول صحبت کنند. اما ماجرا دیگر از دست بهلول و نواب احتشام خارج بود. رضا خان دستور داده بود «مطبوعی»، فرمانده لشکر شرق کشور، کار را یکسره کند.
24. مطبوعی در به در دنبال کسی میگشت که مأموریت ختم غائله گوهرشاد را انجام دهد. کسی جرأت اهانت به آستان مقدس رضوی را نداشت. حتی به سرهنگ شیخلی-که سنی بود- پیشنهاد شد این مأموریت را قبول کند؛ ولی او صریحاً گفت «نه» ... ولی آدمهایی مثل قادری همیشه اینجور وقتها حاضر میشدند. پیادهنظام به سرکردگی «سرگرد قادری» وارد میدان شد.
25. عقربههای ساعت به دقایق آخر روز شنبه نزدیک میشد. باید ساعت حرم ضربه دوازدهمش را هم مینواخت تا ...
شاه گفته بود تمام متحصنین مسجد محکوم به اعدامند و باید امشب آستانه و مسجد فتح شود، حتی اگر دههزار نفر هم کشته شوند. خودش پای دستگاه تلگراف نشسته بود و کار را پیگیری میکرد.
مردم در مسجد فریاد «یاالله» و «یا علی، یاعلی» سر میدادند. فرخ وارد مسجد شد و با فرییادش زائرانی که بیخبر، گوشهای خوابیده بودند را از مسجد بیرون کرد. عدهای از علمای سرشناس را بیرون بردند که بعداً به خونخواهی آنان قیامی برپا نشود.
در این میان، متحصنین که اکثراً از خاوریهای اطراف مشهد بودند، محکم بر عقیدهشان ایستاده بودند. بالأخره، ساعت هر دوازده ضربهاش را نواخت.
26. درِ مسجد گوهرشاد نشسته شد. نظامیها از همه طرف ریختن. مردم را یک جا جمع کردند. عدهای را تحویل کامیونها دادند و بردند. هنوز صدای دوازدهمین ضربه ساعت در فضا طنینانداز بود که صدای رگبار مسلسلها بلند شد. مسلسلها از بالای بامها و گلدستهها جمیعت را درو میکرد. همه راههای فرار بسته شده بود. هیچکس جان سالم به در نبرد؛ هیچکس.
گفتنی است، کتاب «ضربه دوازدهم» نوشته محمد جواد میری با شمارگان 4000 نسخه و قیمت 2500 تومان در 59 صفحه از سوی انتشارات بوی شهر بهشت منتشر شده است./841/ن601/ق