۰۴ مهر ۱۳۹۴ - ۱۷:۱۶
کد خبر: ۲۹۰۷۸۳
گفت‌وگو با امام جمعه اختیار آباد درباره زندگی دو روحانی شهید؛

وصیت روحانی شهید به فرزندان/ یکی از اساتید می‌گفت استعداد اجتهاد در شهید عامری بود

خبرگزاری رسا ـ حجت‌الاسلام کاظم عامری برادر سه شهید ضمن بیان ویژگی‌های اخلاقی شهیدان عامری و شیخ شعاعی گفت: این دو بزرگوار برای تبلیغ به دور افتاده‌ترین مناطق کرمان می‌رفتند. حتی شهید عامری که به اذعان دوستان و اساتیدش اگر در قم می‌ماند، مجتهد می‌شد، در اختیار آباد به تبلیغ دین پرداخت.
سردار شهيد حجت الاسلام محمد شيخ شعاعي حجت الاسلام کاظم عامري امام جمعه اختيار آباد حجت الاسلام کاظم عامري امام جمعه اختيار آباد سردار شهيد محمد شيخ شعاعي در يک عکس با حاج قاسم سليماني (روحاني سمت راست بالا) بسيجي شهيد ابراهيم عامري روحاني شهيد محمد شيخ شعاعي شهيد علي عامري در کنار سردار قاسم سليماني طلبه شهيد غلامحسين عامري

به گزارش سرویس اندیشه خبرگزاری رسا، در حوالی شهر کرمان شهری به نام «اختیار آباد» وجود دارد که شهدای شاخص و مطرحی را تقدیم انقلاب و اسلام کرده است. یکی از این نمونه‌ها، خانواده عامری است که سه شهید ـ دو شهید طلبه و یک شهید بسیجی ـ دارد.

 

به همین منظور بر آن شدیم تا حداقل برای گرامی‌داشت یاد و خاطره این بزرگواران، با حجت‌الاسلام کاظم عامری که هم اکنون امام جمعه اختیار آباد است و سه برادر وی در هشت سال دفاع مقدس به درجه رفیع شهادت رسیده‌اند، گفت‌وگوی تفصیلی داشته باشیم.

 

حجت‌الاسلام عامری در این گفت‌وگوی صمیمی ضمن بیان خاطراتی از برادران شهید خود به ویژه شهید علی عامری ـ برادر بزرگتر خود ـ مقداری درباره شهید حجت‌الاسلام شیخ شعاعی که نسب فامیلی هم دارند، سخن گفت.

 

حجت‌الاسلام عامری پسر چهارم خانواده خود است که پس از شهادت شهید علی عامری، سرپرستی فرزندان برادر را بر عهده گرفته و آن را برای خود یک افتخار بزرگی می‌داند. ضمن تقدیر از حجت‌الاسلام عامری که در این گفت‌وگو صمیمی شرکت کرد و با سعه صدر و خوشرویی به پرسش‌های ما پاسخ داد، در ادامه متن آن تقدیم حضور علاقه‌مندان می‌شود؛

 

 

رسا ـ مقداری درباره خودتان، خانواده و برادران شهیدتان صحبت کنید.

 

والده بنده 5 فرزند پسر و 2 فرزند دختر داشت که بنده متولد سال 50 ـ پسر چهارم ـ هستم. هر سه برادر شهیدم از من بزرگتر بودند؛ روحانی شهید علی عامری پسر بزرگ خانواده هنگام شهادت 25 سال، طلبه شهید غلامحسین عامری 20 سال و بسیجی شهید ابراهیم عامری 17 سال سن داشت.

 

رسا ـ آیا از این بزرگواران کسی تشکیل خانواده داده بود و فرزندی هم داشت؟

 

بله؛ شهید علی عامری در هنگام شهادت یک دختر 2 ساله و فرزندی در آستانه تولد داشت. وقتی برای ایشان مشخص می‌شود که شهید می‌شود در وصیت‌نامه‌اش می‌نویسد: «اگر فرزندم پسر شد نام آن را حسین و اگر دختر شد نام او را زینب بگذارید.» ایشان در نام‌گذاری هم از الگوهای خاص استفاده می‌کردند. فرزند دومی ‌هم دختر شد و نام او را بر اساس وصیت شهید «زینب» گذاشتیم.

 

سفارش دیگر شهید علی عامری این بود که اگر برای فرزندانش امکان دارد چند سالی در قم زندگی کرده و در دروس طلبگی و دینی وارد شوند؛ بنده که سرپرستی کودکان او را بر عهده داشتم، سعی کردم داماد‌‌ها را نیز طلبه انتخاب کنم. چون شهید عامری دوست داشتند فرزندانش در این وادی‌‌ باشند و خدا را شکر که هر دو داماد از طلاب خوب و در خدمت مردم هستند.

 

شهید عامری در کنار سردار قاسم سلیمانی

رسا ـ آیا شهید عامری وصیت کرده بودند که شما سرپرستی فرزندانشان را بپذیرید؟

 

فکر می‌کنم تقدیر الهی بوده است.(باخنده) سن و سال من زمان جنگ کم بود و نتوانستم از آن فضا بهره گیریم، ولی خداوند این توفیق را داد که خدمتگذار فرزندان شهید باشم و تا زمانی که کودکان به سن رشد برسند خادم آن‌ها باشم؛ افتخار می‌کنم که این لیاقت را داشتم.

 

رسا ـ رابطه فرزندان شهید با شما که عمویشان بودید، چگونه بود؟

 

فرزند بی‌سرپرست دچار آسیب‌های عاطفی می‌شود. بنده گمان می‌کنم وجودم در خانه حداقل این مسأله را برای فرزندان شهید حل کرد. من عمویشان بودم ولی با این وجود آن‌ها بنده را همانند پدر خودشان می‌دانستند. رفتار و محبت آن‌ها به قدری بود که هیچ‌گاه حس نکردم عموی ‌آن‌ها هستم، بلکه گویی با پدرشان رفتار می‌کنند. تصورم این است که کودکان از عملکرد من راضی بودند و إن شاءالله خود شهید هم از نحوه سرپرستی من راضی باشد؛ به هر حال هر پدری نگران فرزندانش است، به همین دلیل بود که شهید عامری وصیت کرد تا فرزندانش در قم بزرگ شده و در راه اسلام قدم بردارند. زندگی در این شهر مقدس نیز سبب شد تا کودکان از تربیت مناسبی بهره گیرند.

 

رسا ـ تا چه سالی در قم زندگی کردید؟

 

تا زمان ازدواج کودکان شهید، یعنی سال 89 در قم بودم. اکنون نیز در سمت امام جمعه اختیار آباد مشغول خدمت هستم.

 

شهید ابراهیم عامری

رسا ـ آقای عامری شما نیز در جبهه حضور داشته‌اید؟

 

پس از این‌که سه برادرم شهید شدند، بنده در لیست سیاه قرار گرفتم و افراد بسیار مواظبم بودند. البته مادرم تحمل بسیار بالایی داشتند و به همین منظور هیچ‌گاه به یاد ندارم ایشان یا پدرم پس از شهادت برادر سوم یا پیش از آن به بنده گفته باشند: «نمی‌گذاریم جبهه بروی.» مادرم یک بانوی ایثارگر و از خودگذشته بودند.

 

ولی با این وجود در تابستان سال 64 که 14 سال داشتم ـ یعنی سه ماه پس از شهادت سومین برادرم ـ به همراه تعدادی از کودکان اختیار آباد برای اعزام به جبهه نام نویسی کردم. البته دو مشکل هم داشتم(می‌خندد). نخست این‌که جثه‌ام بسیار کوچک بود. دوم، سنم کم بود. به همین دلیل برای رفع مشکل سنم، شناسنامه سومین برادرم که متولد 47 بود را برداشتم و چون خیلی لاغر بودم، چندین دست لباس از روی هم پوشیدم تا کمی‌ بزرگ دیده شوم.

 

البته با پدر و مادرم نیز خداحافظی نکردم، چون خیال می‌کردم اگر بدانند من هم به جبهه می‌روم، مقداری اذیت شوند. خلاصه به پادگان امام حسین(ع) کرمان رفتیم تا ساماندهی شویم؛ البته به این نکته نیز باید توجه داشته باشید، چون در آن زمان جنگ را افراد کم سن و سال، نوجوانان و جوانان نیز اداره می‌کردند، به همین دلیل بسیار سخت‌گیری نمی‌کردند.

 

یادم هست یکی از فرماندهان پس از ساماندهی ما در پادگان در حال بیان مطالبی درباره جنگ بود مبنی بر این‌که «جنگ شوخی نیست و کشته شدن و زخمی ‌شدن دارد. فردی که می‌ترسد احساساتی وارد میدان نشود.» دقیقا زمانی که صحبت فرمانده به این‌جا رسید بلندگوی پادگان اسم من را صدا زد تا به اطلاعات پادگان بروم. وقتی اسم خودم را شنیدم تکانی خوردم ولی از جایم بلند نشدم؛ بلندگو چندین بار اسمم را صدا زد تا این‌که یکی از اهالی اختیار آباد وارد پادگان شد. آمد بالای سرم، دست من را گرفت و از میان جمعیت بلند کرد و به بیرون پادگان برد که من در مسیر تنها اشک می‌ریختم.

 

وقتی بیرون پادگان رسیدیم جمعیت زیادی از اختیار آباد آمده بودند تا من را باز گردانند. جالب است که بدانید پدرم و مادرم جز آن‌‌ها نبودند؛ یادم هم نیست پس از آن مورد توبیخ پدر و مادرم قرار گرفته باشم. ولی با این وجود برخی از افراد با بنده برخورد تندی داشتند و برخی دیگر با دل رحمی صحبت می‌کردند، من هم تنها گریه می‌کردم. حتی یادم هست یکی از طلاب که گویی می‌خواهد یک کودک را قانع کند، گفت: «ببریمش نمایشگاه جنگ تا آرام شود.» ولی از این‌که همانند کودک با من رفتار می‌کردند حسابی ناراحت بودم.(می‌خندد)

 

پس از این موضوع بود که نامم در لیست‌های سیاه مختلفی قرار گرفت. سردار کرمی، ‌فرمانده وقت سپاه کرمان نیز به خانه‌مان آمد و به خانواده گفت: «برای شما دیگر بس است. شما خانواده سه شهید هستید و لازم نیست فرزند دیگری به جبهه بفرستید.» با این وجود تابستان سال 64 که تمام شد. ولی بنده باز هم از جبهه نرفتن ناراحت بودم به همین دلیل تصمیم گرفتم با دو تن از علما تماس گرفته و کسب تکلیف کنم. البته یکی از این افراد در آن زمان سابقه خوبی داشت، ولی اکنون آن‌گونه نیست.

 

شهید شیخ شعاعی(نفر سوم نشسته از راست ـ طلبه معمم و عینکی) در کنار سردار سلیمانی

رسا ـ با کدام علما تماس گرفتید و چه مطالبی را بیان کردید؟

 

با حضرت آیت‌الله مظاهری تماس گرفتم و گفتم: ما خانواده سه شهید هستیم و جبهه‌‌ها هم نیاز دارد. وظیفه من چیست؟ ایشان پاسخ دادند: «وظیفه شما تحصیل علم است.» فرد دیگری که با او تماس گرفتم آقای صانعی بود که خودش سؤال‌‌ها را جواب می‌داد. در آن زمان سابقه خوبی داشت ـ خدا عاقبت همه ما را ختم به خیر کند ـ ایشان نیز در پاسخ گفت: «شما باید تحصیل علم را پیگیری کنید.» به همین دلیل در قم مشغول به تحصیل شدم.

 

رسا ـ در کدام مدرسه؟

 

مدرسه کرمانی‌های قم.

 

رسا ـ برادران شهیدتان نیز در آن مدرسه تحصیل می‌کردند؟

 

بیشتر طلاب اختیار آباد غیر از دو نفر که در معصومیه و صالحیه بودند، در مدرسه کرمانی‌ها قم تحصیل می‌کردند. تابستان سال 65 پس از این‌که طلبه شده بودم، برای اعزام به جبهه‌‌ها ثبت‌نام می‌کردند و یادم نیست چه شد که هیچ دغدغه‌ای برای ثبت نام نداشتم. پس از آن در دوره آموزشی در کرمان شرکت کردم و در آن‌جا شیخ علی حسینی ـ قاری مشهور شهر کرمان ـ با ما هم دوره بودند. ایشان در آن زمان کمردرد بسیار شدیدی داشتند ولی با این وجود در دوره شرکت می‌کردند و حضور ایشان با آن وضعیت انرژی مضاعفی به همه پادگان می‌داد.

 

در اواسط آموزش عده‌ای را با ملاک‌های خاص انتخاب کردند و به استخر پادگان امام حسین(ع) کرمان بردند. همگی ما با لباس‌های تمیز و شخصی وارد پادگان شدیم ولی حاج حسن رشیدی، فرمانده پادگان که بعد‌‌ها در جنگ دو پایش قطع شد در برخورد نخست دستور داد تا همه بچه‌‌ها سینه خیز بروند. پس از این‌که حسابی لباس‌های رسمی ما‌ خاکی شد، شروع به سخنرانی کرد و گفت: «در جنگ دیگر برنامه‌های عادی زندگی جاری نیست و هر لحظه باید آماده باشیم.»

 

پس از مدتی متوجه شدیم که این پادگان محل استقرار گردان 408 غواص است. یکی از بزرگ‌ترین افتخارات من این است که چند روزی در کنار بچه‌های غواص بودم و هیچ وقت افرادی همانند شهید محمدرضا طالبی‌زاده و سردار شهید احمد عبداللهی که معاون گردان و فرد بسیار با صفا و اخلاصی بود را فراموش نمی‌کنم. شهادت واقعاً در جبین این بزرگواران دیده می‌شد و حتی راه رفتن و حرف زدنشان برایمان درس بود.

 

خلاصه در آستانه عملیات کربلای 4 ما را آموزش دادند و می‌گفتند: عملیاتی بزرگی در پیش هست و شما خط شکن خواهید بود که احتمال شهادتان بسیار بالا است. بعد از این‌که ما را گزینش کردند، ‌گفتند: «آمادگی شهادت را داشته باشید.» در همان پادگان آموزش‌های سخت غواصی را به ما دادند و قرار شد به جبهه اعزام شویم. متأسفانه در این‌جا دوباره بی‌مهری همشهری‌های اختیار آبادی شامل حالم شد. یکی از افراد اختیار آباد که چند وقت پیش هم مرحوم شد، مسؤول تربیت بدنی پادگان بود و زمانی که حاج حسن رشیدی گفت: «کاظم عامری که برادر سه شهید هست همراه ما باشد و می‌تواند با این موقعیت به بچه‌‌ها روحیه ببخشد.» ایشان گفت: «هیچ راهی ندارد. بنده مأمورم و اجازه نمی‌دهم این پسر از این جلوتر بیاید و مأموریت او تا همین‌جا بوده است.» آقای رشیدی گفت: «بگذارید به منطقه اعزام شود. ما قول می‌دهیم که در عملیات شرکت نکند.» خودم هم بسیار التماس می‌کردم ولی... خدا روز بد ندهد.(بلند می‌خندد)

 

این عزیز همشهری هم در پادگان نفوذ داشت؛ به همین دلیل ما نتوانستیم به جبهه اعزام شویم و تنها چند روزی پس از عملیات کربلای 5 به عنوان بازدید از مناطق جنگی در جبهه حضور داشتیم که دیگر موفق نشدم در جبهه شرکت کنم. این هم از قصه فردی علاقه‌مند به جبهه‌‌ها که ناکام ماند.

 

 

رسا ـ یادتان هست از آن غواصان هم دوره‌ شما چند نفر شهید شدند؟

 

آمار دقیق را نمی‌دانم. ولی طلبه شهید عباس انجم شعاع که همراه ما آموزش غواصی دید، در عملیات کربلای 4 یا 5 شهید شد. من و این شهید بزرگوار همیشه با هم بودیم، روحیه بسیار خوبی داشت. بنده از این قافله عقب ماندم. آقای حسین انجم شعاع از اعضای فعلی شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی‌ کرمان نیز جز کسانی بود که آموزش غواصی دید.

 

رسا ـ گویی میان شهید عامری و شهید شیخ شعاعی رابطه بسیار گرم و صمیمی وجود داشته است. یادتان هست این بزرگواران از چه سالی و در کدام مدرسه تحصیلات خود را آغاز کردند؟

 

بله؛ محمد شیخ شعاعی برادر همسر شهید علی عامری بود. این دو شهید بزرگوار سال 53 با هم وارد مدرسه کرمانی‌های قم شدند.

 

رسا ـ چه فضایی بر مدرسه کرمانی‌ها حاکم بود که نیروهای کارآمدی را برای اسلام تربیت کرد و این همه شهید تحویل انقلاب داد؟

 

آیت‌الله فهیم کرمانی، مؤسس و مدیر مدرسه کرمانی‌ها در پیش از انقلاب بود. ایشان ضمن مدیریت مدرسه، در متن مبارزات پیش از انقلاب نیز قرار داشت؛ از این‌رو طلبه‌‌ها از همان ابتدا با الفبای انقلاب آشنا می‌شدند. زمانی که حاج آقای فهیم را تبعید کرده‌ بودند، شهیدان عامری و شیخ شعاعی به همراه چند طلبه دیگر به ایشان مرتباً سر می‌زدند. هم طلبه‌‌ها و هم مدیر در فضای انقلاب بودند. به همین دلیل ساواک پاره وقت و کاملاً سرزده وارد مدرسه می‌شد و تفتیش می‌کرد. وقتی هم این طلاب به شهر خود باز می‌گشتند، جوان‌‌ها را با انقلاب آشنا می‌کردند؛ وقتی شهیدان شیخ شعاعی و عامری به اختیار آباد می‌آمدند، با مردم در مورد مسائل انقلاب و اندیشه انقلابی صحبت می‌کردند.

 

رسا ـ آیا ساواک در اختیار آباد برای آن‌ها مشکلی ایجاد می‌کرد؟

 

بله که ایجاد می‌کرد. گاهی اوقات آن‌ها را تهدید به قتل می‌کردند. حتی بعضاً در راهپیمایی 22 بهمن افرادی را می‌بینیم که آن سال‌‌ها برای این دو طلبه شهید مشکل به وجود می‌آوردند و تهدید به قتل می‌کردند،‌ ولی اکنون با انقلاب همراه هستند که من از این صحنه‌‌ها واقعاً خوشحال می‌شوم؛ چرا که دایره انقلاب رحمةٌ للعالمین است و همه به آن علاقه‌مند می‌شوند.

 

حتی درب منزل شهید شیخ شعاعی هنوز همان درب پیش از انقلاب است که نشانه‌های سنگ، مشت و لگد زدن برای اذیت اهالی خانه در آن باقی مانده است. در ابتدای انقلاب حتی آغاز مبارزه برای طلاب انقلابی نیز سخت بود ولی با گذشت زمان آرام آرام جوانان جذب شدند و حتی افراد طرفدار شاه با پشتیابی دولت وارد میدان می‌شدند. کاش خاطرات پیش از انقلاب ثبت می‌شد؛ برادر شهید من به همراه شهید شیخ شعاعی دعای توسل سیاسی در اختیار آباد راه انداخته بودند که در همان دعا مرگ بر شاه گفته می‌شد و پس از آن، خود شاه‌دوستان اختیار آباد قدرت نداشتند مقابله کنند؛ به همین دلیل با شهربانی تماس می‌گرفتند.

 

این دو طلبه شهید به هیچ وجه از مرگ و دستگیری هراسی نداشتند؛ زیرا طلبه‌ای که تقوا و شجاعت داشته باشد می‌تواند کارهای بزرگی انجام دهد. به همین دلیل شهیدان علی عامری و محمد شیخ شعاعی کارشان را با قدرت پیش می‌بردند و نخست در میدان‌ مبارزه با شاه و سپس دفاع مقدس حضور داشتند.

 

 

رسا ـ خصوصیات فردی و اخلاقی شهید عامری و شیخ شعاعی چه بود؟

 

هم حجت‌الاسلام علی عامری و هم شهید حجت‌الاسلام محمد شیخ شعاعی از لحاظ درسی بسیار قوی بودند؛ یکی از اساتید می‌گفت: استعداد اجتهاد در شهید عامری بود.

 

یکی از خصوصیات این دو شهید بزرگوار انتخاب محل‌های تبلیغی مختلف بود؛ مکان‌هایی را انتخاب می‌کردند که هر کسی نمی‌رفت؛ اکنون خبر ندارم جازموریان در جنوب استان کرمان چگونه است، ولی اوایل انقلاب این مکان بسیار محروم بود و مردم آن‌جا با آب و هوایی گرم از امکانات اولیه زندگی هم محروم بودند. البته جهاد سازندگی به مناطق محروم می‌رسید که واقعا نیروهای جهاد نیروهای ارزشی بودند. شهید عامری نیز به همراه این نیرو‌‌ها وارد جازموریان می‌شد؛ جالب آنکه برای نخستین بار یک روحانی وارد جازموریان می‌شود. شهید عامری فرد خوش صحبت و همیشه خندان بود. خودش تعریف می‌کرد: «وقتی به همراه نیروهای جهاد وارد جازموریان شدم، با لباس روحانیت بودم که ساربانی را در حاشیه راه دیدم. خواستم با او خوش‌وبش کنم. از او پرسیدم: لباس من را می‌شناسی؟ فرد گفت: من تا حالا کسی در لباس شما ندیدم ولی فکر می‌کنم رییس این‌ها باشید. یعنی به این میزان محروم بودند که روحانی ندیده بودند و نمی‌شناختند.

 

پس از شهید عامری، شهید شیخ شعاعی هم برای تبلیغ به همراه نیروهای جهاد به آن‌جا رفت که از عقب ماندگی فرهنگی و اقتصادی آن‌‌ها می‌گفتند. یک نفر از اهالی یکی از روستاهای جیرفت تعریف می‌کرد: شهید محمد شیخ شعاعی در یک مناسبت تبلیغی که آن‌جا بود، هیچ مبلغی به او ندادیم و بدرقه‌اش کردیم، این شهید بزرگوار هیچ‌گاه به زبان نیاورد. در کل اخلاق زاهدمنشانه‌ای داشت؛ این بزرگواران مناطق محروم را همیشه ترجیح می‌دادند.

 

یکی از اهالی اختیار آباد نیز تعریف می‌کرد: به شیخ محمد گفتم می‌خواهم روضه برگزار کنم، ولی پول ندارم. شیخ محمد گفت: من برایت روضه می‌خوانم، پول هم لازم نیست. پس از این‌که مجلس روضه خوانی تمام شد، مبلغ بسیار کمی ‌در حد وسع خودش به وسیله یک واسطه به شیخ محمد می‌دهد که شیخ قبول نمی‌کند و می‌گوید: قرار ما بر پول نبود و من برای رضای خدا روضه خواندم. خلاصه پول را از آن واسطه قبول نمی‌کند. روز بعد همان واسطه شهید شیخ شعاعی را می‌بیند که سرگردان در کنار راه ایستاده و از او می‌پرسد: چه شده است؟ شیخ پاسخ می‌دهد: می‌خواهم کرمان بروم، ولی پول کرایه تاکسی ندارم. آن واسطه می‌گوید: من تعجب کردم از این حرکت شیخ چون کسی که پول ندارد پول را پس نمی‌زند.

 

این بزرگواران و همه شهدای ما به راحتی افتخار شهادت را به دست نیاوردند. بلکه امتیازاتی در اعمال خود داشتند که سبب شد شهید شوند. طلبه‌ها اگر بخواهند درس بگیرند از این‌‌ها باید درس بگیرند. به هیچ وجه یک طلبه نباید دنیایی باشد. نباید بگردیم تا ببینیم کجای دنیا قشنگ‌تر است و برای تبلیغ به آن‌جا برویم. بلکه برای رضای خداوند باید گام برداریم و بفهمیم وظیفه چیست؟ خداوند خودش جبران خواهد کرد؛ باید دید وظیفه تبلیغ در مناطق محروم است یا جنگیدن؟ وظیفه‌مان را باید بدون چشم داشتی انجام دهیم.

 

 

رسا ـ تبلیغ این دو شهید روحانی در اختیار آباد چگونه بود؟

 

اختیار آباد پیش از انقلاب روحانی داشت که سرآمد آن‌‌ها شهید علی عامری و شهید شیخ شعاعی بودند. ولی روحانیانی که به تبلیغ می‌پرداختند بومی ‌نبودند؛ این دو شهید به دیگر طلبه‌‌ها پیشنهاد می‌دادند تا هر کدام به نوبت در اختیار آباد بمانند. سال 61 هر کدام دو ماه می‌ماندند. ولی دیدند نتیجه نمی‌گیرند و قرار گذاشتند یک سال بمانند که دیگر طلاب تقریباً مخالفت کردند.

 

با این وجود که شهید عامری اگر در قم می‌ماند به یقین و اذعان دوستان و اساتیدش مجتهد می‌شد؛ به اختیار آباد آمد و به تبلیغ پرداخت. اگر طلبه‌ای هست که بیهوده در قم می‌ماند و به درس می‌پردازد، باید توجه کنند وقتی به حضورش در فضای تبلیغی نیاز است، دیگر لازم نیست در این شهر مقدس بمانند. وقتی در جلسه‌ای طلاب برای نماندن در اختیار آباد گفتند: «یک سال از درس عقب می‌مانیم.» شهید علی عامری ماند و به تبلیغ پرداخت؛ چون نیاز به یک مبلغ را در روستای خود احساس می‌کرد. دوستانش تعریف می‌کردند: اگر در این یک سال دو روز برای یک کاری به قم می‌رفت، همان دو روز در درس نیز شرکت می‌کرد. این موضوع برای ما جالب بود.

 

البته یک سال تبلیغی شهید عامری تمام نشده بود که در بهمن سال 62 به جبهه اعزام شد و اسفند همان سال در عملیات خیبر به شهادت رسید و آن مدت یکسال هم نتوانست به پایان برساند؛‌ ولی یکی از دوستانش آن مدت را تکمیل کرد و پس از آن نیز شهید شیخ شعاعی سال 63 و 64 به تبلیغ در اختیار آباد پرداخت. از آن سال بود که دیگر حضور یک طلبه از میان همین اهالی اختیار آباد به طور مداوم تا سال 89 ادامه داشت. همچنین از آن سال به بعد نهاد نماز جمعه در این شهر به وجود آمد و باز هم شهر از وجود روحانی خالی نماند.

 

چون این سنت حسنه بر پایه اخلاص و احساس وظیفه از سوی آن دو شهید بزرگوار برپا شد، تعطیل نشد. بنده سال 71 تا 73 در اختیار آباد مبلغ بودم و حضور یک روحانی بومی ‌از سال 62 تا اکنون همچنان ادامه دارد.

 

اخلاص و تقوا نکات اخلاقی زیبایی هستند که طلاب باید جدی بگیرند. شهدای همانند شهید عامری و شیخ شعاعی را به عنوان الگوی خود قرار دهند. البته طلاب هم زندگی دارند، ولی نباید دنیا و ظواهر آن را ملاک بدانند. در انتخاب‌ها، دنیا ملاک نشود. قرآن می‌فرماید: «من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب.» این آیه به طور قطع عملی خواهد شد؛ اگر فرد خدایی زندگی کند، خداوند از جایی که فکر نمی‌کند روزی‌اش را می‌رساند.

 

/9704/403/ر

ادامه دارد... .

ارسال نظرات